«باکوس»داستان آشفتگی جوانی است در جستوجوی خویشتن. در این نمایشنامه که بیشتر بهعنوان تئاتر ایده قابل بررسی است تا تئاتر تز، شخصیتها بر اساس خمیرهی خود، به دور از هرگونه تصنع یا اجبار، در جریان داستانی هوشمندانه تحول مییابند.
«باکوس» در واقع یکی از مهمترین بحرانهای اروپای غربی آن زمان را به تصویر میکشد. در شرایطی که میان غرب کاتولیک با محوریت رم و روسیهی ارتدوکس شکاف افتاده است، در اوایل قرن شانزدهم میلادی در آلمان، جنبشی به رهبری مارتین لوتر، راهب مسیحی که پیوند ازدواج بسته است و فروش بخشایش را برنمیتابد، در اعتراض به برخی جنبههای ظاهری مسیحیت شکل میگیرد. بدینترتیب اخلاقیات دوباره جای خود را در ایمان مذهبی کاتولیک آن زمان بازمییابد. پس از آن، کلیسای کاتولیک، با استفاده از اختیارات و توانایی خود در متقاعد کردن افراد، به تدریج موفق میشود قلوب مردمان را دوباره فتح کند. در چنین پسزمینهای از آلمان کاتولیک است که داستان به وقوع میپیوندد: دهقان سادهای که همه او را سادهلوح و ابله میپنداشتند، پادشاه مراسم هفت روزه میشود و همگان ملزم به اطاعت از او هستند...