رمان «زیبا و ملعون» نوشته اسکات فیتز جرالد (۱۹۴۰- ۱۸۹۶) نویسنده آمریکایی است.
شناختهشدهترین اثر او گتسبی بزرگ است. زيبا و ملعون همانند ديگر آثار فيتز جرالد در واقع سوگنامهاي است براي پايان دوران رمانتيك و شروع دوراني كه فقط واقعيتهاي سركوبگر دارد. در واقع نويسنده در اين كتاب از جوانان بهنوعی توهم زدایی ميكند.
فضای کلی کتاب؛ فضای بیهودگی، اتلاف و اجتناب از تلاش است. کتاب سرشار از این شبه واقعگراییهاست که ناشی از بستن چشم نویسنده بر خوبیهای طبیعت انسان است. زیبا و ملعون میتواند برای خواننده، کتابی بسیار دردناک باشد چون در بخشهایی از کتاب، تبدیل به شرححال رسواکنندهای میشود. آگاهی در مورد ازدواج پرسروصدای فیتزجرالد و مشکلات مالی و اعتیاد به الکل او، باعث میشود خواندن این قسمتها بیشازحد واقعی شود مانند سرک کشیدن به دفتر خاطرات یک نفر.
این کتاب از جنبهای دیگر رمانی در مورد چگونه ننوشتن یک رمان است. کیفیت نثر و شخصیتپردازی فیتز جرالد هر خوانندهای را برای مطالعه و لذت بردن از این کتاب متقاعد میکند.پ
در بخشی از «زیبا و ملعون» میخوانیم:
«با مشاهده خوشحالی او، احساسی محشر و فوقالعاده به چشمان آنتونی راه پیدا کرد، نفسش را بند آورد و اعصابش را قلقلک داد و احساسی پرطنین و زنگدار راه گلویش را بست. اتاق ناگهان غرق سکوت شد. صدای ویولنها و ساکسیفونهای بیخیال، زنگ جیغ مانند نقنق بچهای در همان نزدیکی، صدای دختر کلاه بنفشهایِ میز بغلی، همه و همه، آهسته فروکش کرد، خفیف و خفیفتر شد و مثل سایههایی مبهم و نامشخص بر کف براق رستوران افتاد ــ و به نظر آنتونی آمد که خودشان دو نفر، کاملاً تنها و بینهایت دور، و ساکت و خاموشاند. بدون شک، طراوت و تازگی گونههای او تصویری به لطافت ململ بود از سرزمینی پر از سایههای ظریف و ناشناخته؛ دستش که روی رومیزی پوشیده از لکه میدرخشید نیز صدفی بود از دریایی بکر در دوردستهای وحشی».