خردمندی از مشرقزمین، همیشه در دعا به پیشگاه معبودش این درخواست را داشت که به او لطف فرماید و از زندگی در زمانهای جالب توجه معافش دارد. از آنجاکه ما خردمند نیستیم، معبود، معافمان نکرده و اکنون در روزگاری جالب توجه بهسر میبریم! علیایّحال، زمانهی ما مجبورمان میکند تا مدام به او توجه داشته باشیم. نویسندگان امروز اینرا بهخوبی دیدهاند. اگر لب بگشایند و سخن برانند، نقد میشوند و مورد حمله قرار میگیرند؛ اگر هم فروتن شوند و سکوت پیشه کنند، برای سکوتشان، بهطرزی شدیداللحن مورد سرزنش واقع میشوند.
در میانهی چنین بلوایی، نویسنده نمیتواند امید به ماندن در کنج عزلت خود داشته باشد و به تأملات و تصورات عزیزش بپردازد. تا این لحظه، بهگوشهخزیدن همواره در تاریخ امکانپذیر بوده است. هرگاه کسی چیزی را خوش نمیداشت، یا ساکت میشد، یا از چیزی دیگر سخن میگفت. امروز، همهچیز عوض شده و حتا سکوت هم تبعات پرمخاطرهی خودش را دارد. در زمانهای که امتناع از انتخاب، خود بهمثابهی یک انتخاب تلقی، و تحسین یا تقبیح میشود، هنرمند خواهینخواهی به خدمت گمارده میشود. «گماردهشدن» از نظر من واژهی دقیقتریست تا «متعهدشدن»، چرا که بهراستی هنرمند بهجای نامنویسی داوطلبانه برای ادای خدمت، به انجام کاری اجباری گمارده میشود. هر هنرمندی، اکنون، سوار بر یک کَرَجی امروزیست که بردگان و مزدوران، آنرا به پیش میبرند. نویسنده بایستی سرنوشت خود را به کشتی بسپارد، حتا اگر به نظرش، کماکان از آن بوی نای گذشته ببارد، یا اربابان بهراستی زیاد باشند، یا حتا علاوه بر اینها، از نظرش کشتی گرایش نادرستی داشته باشد. ما همه در میانهی اقیانوسیم، و هنرمند، همانند بقیه، باید خوب سرگرم پاروزدن خود باشد، تا در صورت امکان جان سالم بهدر برد؛ به عبارت دیگر، ادامهی حیات دهد تا بیافریند.