در جهانی که همه افراد اظهار به غم میکنند. به شادی و جملات خندهدار نیز بسیار نیاز است. دیوید سداریس یکی از کسانی است که با نوشتن داستانهای طنز اندکی شادی و خنده را به مردم هدیه میدهد. به گفته نشریه گاردین:«دیوید سداریس پادشاه مطلق طنزپردازی است. کالیپسو هم دردناک است و هم خندهدار.» این کتاب، کتابی است که هنگام خواندن آن با صدای بلند میخندید.
کتاب کالیپسو Calypso توسط دیوید سداریس نوشته شدهاست. این کتاب در بیست و نهمین روز از ماه می سال 2018 منتشر شد. کتاب کالیپسو مجموعهای از بیست و یک داستان است. چهارده داستان از این کتاب در گذشته به صورت تکی در مجلات و روزنامههای بسیاری به چاپ رسیده است. این بیست و یک داستان عبارتند از میزبان، حالا دیگر پنج نفر هستیم، کوتوله، پیاده روی، خانهای که تقسیمش کردیم، رفیق تمام عیار، هیولا، انگلیسیات حرف ندارد، کالپیسو، سکوت درمانی، وحشی، آنهایی که قسر در رفتند، ببخشید، مزخرفات، چرا اخیرا افسردهام؟، چرا نمیخندی؟، هنوز ایستادهام، دنیای ارواح، حالا که آن بالایی نگاهی هم به پروستات من بینداز و خاطرات کومی. داستانهای این مجموعه درون مایههایی مانند مرگ، خانواده و سلامت دارند. رویدادهای داستانها نیز در کشورهای بسیاری مانند ژاپن، آمریکا و انگلستان رخ دادهاست. زبان این داستانها طنزآمیز است. این کتاب به شخصیترین کتاب زندگی او مشهور است. زیرا او پس از ورود به هر مرحله از زندگیاش، جنبههای دیگری از زندگی خود را به خوانندگان نشان میدهد. نسخه صوتی این کتاب نیز توسط نویسنده منتشر شدهاست.
در داستان «آنهایی که قسر در رفتند»، دیوید از لحظات یک شام با همراهش هیو میگوید. آنها نزدیک به سی سال است یکدیگر را میشناسند و در کنار افراد بسیار مختلفی زیستهاند. آنها در طول این سالها با بیماریهای زیادی روبرو بودند. بسیاری از دوستان و حتی استادان دانشگاهشان از این بیماریها مرده بودند. اما به قول دیوید، او و هیو از آنهایی بودند که قسر در رفتند.
کتاب کالیپسو تاکنون توسط دو مترجم خوب کشورمان سولماز دولتزاده، رضا اسکندری آذر و فاطمه قربانپور به زبان فارسی ترجمه شدهاست. کتاب پیشرو توسط سولماز دولتزاده به زبان فارسی بازگردانده شدهاست. ناشر کتاب کالیپستو به ترجمه خانم دولتزاده، انتشارات نشر خوب است. شما میتوانید کتاب الکترونیکی کالیپسو به قلم دیوید سدایس، ترجمهی سولماز دولتزاده و انتشارات خوب را از همین صفحه در فیدیبو دانلود و تهیه نمایید.
ترجمهی خانم دولتزاده، روان و دلنشین است. او با تمام وجود از تکلفهای بیجا و بیمورد در ترجمهاش خودداری کردهاست. از آثار ترجمه شده توسط این مترجم میتوان به آتشی در خانه، چیزی دور گردنت حلقه میزند، مارتین لوترکینگ، ری بردبری، جی. دی. سلینجر و ... اشاره کرد.
دیوید ریموند سداریس David Raymond Sedaris در بیست و ششمین روز از ماه دسامبر سال 1956 چشم به جهان گشود. او زادهی بینگهمتون در نیویورک است. مادرش شارون الیزابت خواننده و پدرش لوئیس هری سداریس مهندس IBM بود. پدر دیوید، از نژادی یونانی و مادرش از نژادی انگلیسی – آمریکایی بود. خانواده سداریس هنگامی که دیوید جوان بود به منطقه کارولینای شمالی نقل مکان کردند. دیوید سداریس خانواه بزرگی داشت. اما یکی از خواهرانش به نام تیفانی در سال 2013 درگذشت. او در مقاله «حالا ما پنج نفر هستیم» به این موضوع پرداخت. سداریس در سال 1977 به طور اتفاقی یک باشگاه رادیویی را در شیکاگو پیدا کرد. او در آزمون آنها شرکت کرد و یک بخشی از دفترچه یادداشت کودکیاش را برای آنها خواند. گلس مدیر آنجا، از سداریس درخواست کرد که در برنامه محلی هفتگی خود به نام «اتاق وحشی» The Wild Room حضور یابد. موفقیت او در این برنامه رادیویی باعث شد تا به برنامههای رادیوی عمومی و ملی در سال 1922 راه یابد. پس از این موفقیت دیوید سداریس در تمامی مصاحبههایش گفت:«من همه چیز را مدیون ایرا هستم. او زندگی من را کاملا تغییر دارد، مثل اینکه کسی عصای جادویی را تکان دهد.» اولین اثر او با نام «خاطرات سانتالند» با موفقیت منتشر شد. این اثر همان چیزی بود که باعث شد نیویورک تایمز آن را «پدیده» بخواند. شهرت دیوید سداریس به واسطهی داستانهای کوتاهش به دست آمد. داستانهای کوتاه او مضامین بسیار مهمی مانند مواد مخدر، زندگی در خانوادهای متوسط، تحصیل، فرهنگ و پیشینه یونانی و ... را بررسی میکنند. تمامی این مضامین ارتباطی با زندگی شخصی او در فرانسه و انگلستان دارد. در تمامی این تجربیات همسرش هیو همریک نیز حضور دارد. از آثار این نویسنده میتوان به بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم، مخمل ویجین تن خانوادهات کن، بیا با جغدها دربارهی دیابت حرف بزنیم، تعطیلات بیدغدغه و ... اشاره کرد. امروزه نام دیوید سداریس به عنوان نویسنده، برنامهساز و طنز پرداز شناخته میشود.
چرا نمیخندی؟
نمای ویلای ما، یعنی همان سیسکشن در ساحل کارولینای شمالی، از بیرون جلوه چندانی ندارد. این قدر طرح دیوارها، سقف پنجرهها و ایوان ساده و ابتدایی است که فکر میکنی شاید پسر ده سالهای آن را با خطکش کشیده است. راحت میشود تصور کرد که معمار پاستلهایش را کنار گذاشته و از اتاقش با صدای بلند گفته«تمومش کردم، میشه الان برم تلویزیون تماشا کنم؟» هروقت از ویلا بد میگویم و غر میزنم. هیو یادم میاندازد که چشم انداز ویلا، یعنی منظره دریای روبه رویمان، مهم است. میدانم منظورش چیست، اما نمیشود که آدم خودش را به یک چیز محدود کند. میگویم:«پس خونهمون توی ساسکس غربی رو چی میگی؟» نمای کلبه ما در انگلستان شبیه خانههایی است که در کتابهای داستان به چشم میخورد. خانه غولی شکم گنده. از این غولهای سرخوش که پیپ میکشند. عمارت ما اواخر قرن شانزدهم از سنگ ساخته شدهاست. سقفش شیروانی است و پنجرههایی کوچک با قابهایی به اندازه ورقهای پاسور دارد. وقتی توی تخت دراز کشیدهایم میدانیم گوسفندها در سايه چمنزار کنارخانه میچرند. من به خصوص عاشق زمستانهای آن جا هستم؛ برای همین وقتی مجبور شدم دو ماه ژانویه و فوریه را کامل در ایالات متحده آمریکا کار کنم، حالم گرفته شد. البته هیو هم همراهم بود و اواخر سفر برای برنامه کتاب خوانیام به جزیرة مائویی رفتیم. من ترجیح میدادم با هواپیما به آن جا بروم.
کارم را انجام دهم و با پرواز بعدی برگردم، اما هیو دوست داشت در دریا شنا کند؛ برای همین یک هفته بیشتر در اتاقی که آنلاین پیدا کرده بود، ماندیم.
بلیت فروش سالن تثاتری که در آن جا اجرا داشتم. گفت:«بذار حدس بزنم. خونهتون حداقل چهار طبقه است و سقفش با تیرکهای چوب تیره شبیه اینهایی که توی فیلمهای ده ۱۹۷۰ میبینی درست شده نه؟»
یعنی حرفش خیلی رک شبیه سیلی خورد توی صورتم، به خصوص قسمت چوب تیره. چوبی که در داخل خانه استفاده شده، به خصوص دیوارهای داخلی، به شدت کثیف بود و بگویی نگویی رنگش قهوهای شده بود، یعنی به نوعی تضادی کامل با دنیای بیرون داشت، دنیایی که به ظرز بیرحمانه و حتی جذابی روشن و آفتابی بود. طبقات مختلف هم چندان چنگی به دل نمیزند.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۶۷ مگابایت |
تعداد صفحات | 223 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۷:۲۶:۰۰ |
نویسنده | دیوید سداریس |
مترجم | سولماز دولت زاده |
ناشر | نشر خوب |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Calypso |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۹/۰۲/۰۱ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
قیمت چاپی | 53,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
انقدر عالی و قشنگه که حق داره کلی پرفروش بشه.. من نمیتونم درک کنم چرا ما ایرانی ها ازین کتابها خوشمون نمیاد خیلی ها میگن بخاطر اینکه داره فرهنگ غرب و نشون میده و خیلی امریکایی هست ولی خب من خیلی تونستم باهاش ارتباط کنم به هر تیکه کلامی خندیدم و البته کمی بیشتر هم با فرهنگ غرب آشنا شدم و دیدم واقعا هیچ فرقی با ما ندارن مثل ما همینجوری پلشتن
یه داستان خیلی معمولی هیچ چیز خاصی نداره