وقتی آرتورِ نه ساله از لو هاور بازگشت، پدرش او را در مدرسهای خصوصی ثبت نام کرد که امتیاز ویژۀ آن تعلیم و تربیت بازرگانان آینده بود. آرتور آنچه را که بازرگانان خوب آن زمان باید میدانستند، در آن جا آموخت. محاسبۀ قیمتها با پولهای مختلف رایج، نوشتن نامههای تجاری به تمام زبانهای اصلی اروپا، مطالعه و بررسی مسیرهای حمل و نقل، مراکز تجاری، محصولات کشاورزی، و دیگر موضوعات جذاب و جالب توجه. اما آرتور جذب این مطالب نشد. او هیچ علاقهای به این اطلاعات نداشت، هیچ دوستی صمیمانهای در مدرسه برقرار نکرد، و هر روز به خاطر تصمیم پدرش برای آیندۀ او، یعنی هفت سال کارآموزی نزد یک تاجر متنفذ و سرشناس محلی، دچار بیم و دلهرۀ بیشتر میشد.
آرتور چه میخواست؟ او زندگی یک تاجر را نمیخواست و از تصور آن نیز بیزار بود. او در آرزوی زندگی یک محقق بود. گرچه بسیاری از همکلاسیهای او نیز از تصور کارآموزی طولانی مدت متنفر بودند، اما اعتراض آرتور خیلی عمیق تر بود. علیرغم اندرزهای قانع کنندۀ والدینش تمام وقت فراغت خود را با مطالعۀ ادبیات و فلسفه سپری میکرد. مادرش در نامهای او را راهنمایی کرده بود که: «تمام این نویسندگان را برای مدتی کنار بگذار. اکنون تو پانزده سالهای و تقریباً بهترین آثار نویسندگان آلمانی، فرانسوی، و تا اندازهای انگلیسی را مطالعه کرده ای.»
هاینریش، پدر آرتور، از علاقه مندی پسرش ناراحت و معذب بود. مدیر مدرسۀ آرتور به او اطلاع داده بود پسرش علاقه و اشتیاق شدیدی به فلسفه دارد که به طور استثنایی مناسب زندگی یک محقق است و بهتر است او را به مدرسهای منتقل کنند تا برای ورود به دانشگاه آماده شود. هاینریش در قلب خود درستی و صحت توصیۀ مدیر مدرسه را حس کرده بود، زیرا ولع شدید آرتور برای مطالعه و درک و فهم همۀ آثار فلسفی، تاریخی و ادبی موجود در کتابخانۀ بزرگ خاندان شوپنهاور به آسانی قابل مشاهده بود.
هاینریش بایستی چه کار میکرد؟ جانشین او آرتور در مخاطره بود، درست به همان اندازه که آیندۀ کل شرکت و تعهدات او به همۀ اجدادش برای حفظ خاندان شوپنهاور در خطر بود. به علاوه، تن او از دورنمای زندگی یک شوپنهاورِ جوان که با درآمد اندک و محدود یک محقق و دانشمند امرار معاش میکند، به لرزه افتاد.
ابتدا هاینریش در نظر داشت پرداخت مستمری مادام العمری را از طریق کلیسا برای پسرش برنامه ریزی کند، اما هزینۀ آن گران و کمر شکن بود. در آن زمان کسب و کار بد بود و هاینریش برای ضمانتِ آیندۀ مالی همسر و دخترش نیز تعهداتی داشت.
سپس، به تدریج در ذهن هاینریش راه حلی شیطانی شروع به شکل گیری کرد. مدتی بود که در مقابل تقاضای جوآنا برای سفری طولانی به دور اروپا مقاومت میکرد. دوران سختی بود. اوضاع سیاسی بین المللی آنقدر بی ثبات بود که امنیت شهرهای وابسته به اتحادیۀ هانز را به خطر انداخته بود و توجه مستمر به کسب و کار برای هاینریش الزامی بود. با این وجود، به دلیل خستگی زیاد و آرزوی کاهش سنگینی بار مسئولیت کسب و کار، مقاومتش در مقابل تقاضای جوآنا سست و متزلزل شد. کم کم طرحی الهام گونه به ذهن هاینریش آمد که هر دو هدف را تأمین میکرد، یعنی هم همسرش را راضی میکرد و هم معضل آیندۀ آرتور حل میشد.
تصمیم وی این بود که به پسر پانزده سالۀ خود انتخابی را پیشنهاد کند. او به پسرش گفت: «تو باید انتخاب کنی. یا در سفر یک ساله به دور اروپا والدین خود را همراهی کن و یا به دنبال علم و تحقیق برو. یا به من قول بده روزی که از سفر بازگشتی کارآموزی کسب و کار را آغاز کنی، یا از این سفر صرفِنظر کرده و در هامبورگ بمان و فوراً برای دورۀ آموزش کلاسیک که تو را برای زندگی دانشگاهی آماده میکند، ثبت نام کن.»
کتابی بسیار عالی و مفید بود پیشنهاد میکنم حتما این کتاب رو بخونید. در کتاب هم از نظریات و زندگی شوپنهاور گفته شده و هم از داستان روانپزشکی که جلسات روانکاوی تشکیل میدهد.
5
از بین داستان زندگی شخصیتای مختلف، آدم یه سری چیزا یاد میگیره یا تلنگر میشه ولی حجمش چون زیاده به نظرم ارزش زمان گذاشتن نداره😀🙈
5
کتاب خیلی خوبیه،جملات پرمغز بهمراه داستان جذابی که داره ادم رو بیشتر به خوندنش ترغیب میکنه.
5
اروین دیوید یالوم یک نابغه در رواندرمانی و نویسندگی.
4
مثل فیلمای نولان، چن تا داستان موازی با هم ;-)
5
دوستان این ترجمه بهتره یا ترجمه خانم حبیب؟
کدوم رو ترجیح میدید؟
5
یک رمان فلسفی روانشناسی عالی و بی نظیر
5
کتاب فوق العاده ای هستش حتما بخونین..خیلی هم خوب ترجمه شده