0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  سرگشتگان نشر انتشارات روزنه

کتاب سرگشتگان نشر انتشارات روزنه

کتاب متنی
فیدی‌پلاس
نویسنده:
درباره سرگشتگان
وقتی آدم از خواب بیدار شد هنوز فضای اتاق تاریک بود. نگاهی به ساعتش که روی پاتختی گذاشته بود انداخت. عقربه‌ها ساعت شش و ربع صبح را نشان می‌دادند. پرده‌های اتاق را کشید، اشعه‌های طلایی خورشید چون مهمانی عزیز به درون اتاق تابید و فضای آن را غرق در روشنایی کرد. آدم هنوز حوله پالتویی را به تن داشت و بیژامۀ نو هنوز توی بسته‌بندیش بود. ولی کسی آن را از روی تخت برداشته و به همراه دیگر لباس‌ها توی کیسه روی میز گذاشته بود. سر شب که آدم روی تخت افتاد تا صبح به خوابی عمیق فرورفت، حال آنکه طبق قرار باید برای صرف شام به طبقۀ همکف می‌رفت و به میزبانانش می‌پیوست. حتماً آنها برای خبرکردنش آمده بودند بالا و وقتی دیده بودند تا این حد مست خواب است تصمیم گرفته بودند بیدارش نکنند. دوباره دوش گرفت و صورتش را اصلاح کرد و لوسیون بعد از اصلاح زد. لباسش را پوشید و از اتاق خارج شد. یک دختر جوان که پیش‌بند سفیدی بسته بود و پشت در انتظارش را می‌کشید. او را به سمت بالکن راهنمایی کرد، جایی که در روشنایی روز میزبانانش سر میز نشسته بودند و مشغول صرف صبحانه بودند. رامز در حالی که از ته دل می‌خندید گفت: «از بخت خوش، ما برای شام منتظرت نماندیم!» آدم عذرخواهی کرد، و دنیا به قصد دفاع از میهمان در برابر متلکی که شوهرش به او انداخت گفت: - این روش درستی نیست که سر صبحی از مهمانمان این طوری استقبال شود. تو باید از او بپرسی خوب خوابیدی! شوهرش که همچنان داشت می‌خندید گفت: - نیازی به این پرسش نیست. من خودم با همین دو تاچشمم دیدم که چقدر راحت خوابیده بود. هزار ماشاءالله، چشم نخورد، صدای خر و پفش موتور دیزل را شرمنده کرده بود. - من واقعاً با یک مرد بی‌ادب ازدواج کرده‌ام. این طور نیست؟ دنیا این را گفت و خندید. شوهرش هم ‌خندید بعد آدم گفت: - والله اگر نظر من را می‌خواستی می‌گفتم که احتیاط کن. این مرد تربیتش اشکال دارد. ولی خب، حالا که دیگر کار از کار گذشته و بخت با تو یار نبوده. به نظر می‌رسید رامز که به این شکل مورد هجوم قرار گرفته می‌خواهد از خودش بردباری نشان بدهد و گفت: - بالاخره در گذشته جمع دوستان ما اینطوری‌ها بود. هرکدام از ما روی آن دیگری یک اسم گذاشته بودیم. به یکی می‌گفتیم بی‌سواد، به دیگری می‌گفتیم خنگ، و آن دیگری را موذی می‌خواندیم. با همۀ اینها فضای حاکم بر جمع‌مان فضای همدلی و اتحاد بود. ما واقعاً همدیگر را دوست ‌داشتیم و برای هم احترام خاصی قائل بودیم. اینطور نیست؟ آدم سرش را به نشانۀ تأیید صحبت‌های دوستش تکان داد، بعد همان دختر پیش‌بنددار با یک قوری چینی که بخار از آن متصاعد می‌شد پیش آمد تا برای آنها قهوه بریزد. فنجان‌های آنها را یکی بعد از دیگری پر کرد. وقتی او رفت رامز به همسرش گفت: -توی که هواپیما بودیم در مورد رمزی حرف می‌زدیم. آدم تصمیم جدی دارد که برود به دیدنش.
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
2.۸۰ مگابایت
تعداد صفحات
556 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۱۸:۳۲:۰۰
نویسندهامین معلوف
مترجمحمیدرضا مهاجرانی
ناشرانتشارات روزنه
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۷/۰۸/۰۷
قیمت ارزی
5.۵ دلار
قیمت چاپی
260,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۲.۸۰ مگابایت
۵۵۶ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
5
از 5
براساس رأی 1 مخاطب
5
100 ٪
4
0 ٪
3
0 ٪
2
0 ٪
1
0 ٪
1 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
5

فوق العاده گیرا و جذاب.رمانیه ک هر خاورمیانه ای باید بخونه.

5
(1)
130,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
سرگشتگان
امین معلوف
انتشارات روزنه
5
(1)
130,000
تومان