«ویکتور هوگو» روزی در خیابان جمعیتی را میبیند که برای تماشای مراسم اعدام یک محکوم به مرگ تجمع کرده بودند. هوگو از فکر این که گردن انسانی را در ملأعام با گیوتین بزنند و جماعتی هم جمع شوند و چنین منظرهی هولناکی را باهیجان تماشا کنند، به خود لرزید. این اولین باری نبود که این نویسنده و اندیشمند بزرگ شاهد چنین صحنههای دلخراش و غیرانسانی بود. پس از این ماجرا بود که شروع به نوشتن کتاب «آخرین روز یک محکوم» کرد. او در این کتاب بهوضوح اعتراضش را به اعدام انسانها اعلام کرده و خواستار لغو این حکم بیرحمانه است. دردناک این بود که این حکم فقط مربوط به قتل و جنایت نمیشد؛ حتی در برخورد با کوچکترین جرایم و خطاها هم بهآسانی گردن انسانها را میزدند. در ادامهی این کتاب، داستان دیگری به نام «کلود بینوا» آمده، که آن هم درونمایهی مشابهی با اعتراضات ضدگیوتین هوگو دارد. هوگو ابتدا این کتاب را بدون نام و امضا منتشر کرد. اما سه سال بعد خطابهای طولانی برای آن نوشت و با نام و امضای خودش، آن را مجددا منتشر کرد.
در قرن نوزدهم فرانسه، مردی محکوم به مرگ شده است، آن هم با گیوتین. برای این مرد پذیرفتن این واقعیت که زندگیاش به پایان رسیده سخت و دردناک است. او پنج هفته است که زندانی شده و در تمام این مدت، فکر مرگ لحظهای او را رها نکرده است. در تمام طول کتاب، احساسات عمیق و درونی مردی را میشنویم که با تمام وجود از اتفاقی که افتاده، متاسف است. او خواستار بخشش و عفو مردم و قانون است. اما بهنظر میرسد، مردم چنان از او متنفر هستند که هیچ اهمیتی به حرفهایش نمیدهند و تنها خواستهشان، نابودی و مرگ او است. همه او را به نام قاتل، جانی، مجرم و... خطاب میکنند. شخصیت و هویت این مرد از دست رفته است. حتی زمانی که دخترش در پای گیوتین حاضر میشود، او از مردم میخواهد او را بهخاطر دختر کوچکش ببخشند، چون اگر او بمیرد دیگر کسی نیست مراقب فرزندش باشد. اینجاست که حتی دخترش هم همصدا با مردم میگوید که او پدر ندارد، پدرش مرده است. و این یعنی پایان زندگی، آن هم در حالی که هنوز زنده هستی.
ویکتور هوگو در کتاب آخرین روز یک محکوم، ثابت کرده که فقط نویسنده و ادیبی توانمند نیست. او همان کسی است که در تمام زندگیاش شاهد رنج و محنت مردم بوده است. از بینوایان گرفته تا گوژپشت نتردام، در تمام این آثار اعتراض مردی را میبینیم که صدای محرومان را به گوش دولتمردان میرساند. عقاید آزادیخواهانه و سوسیالیستی هوگو در این اثر هم مانند سایر آثارش دیده میشود. با این که حکومت و سیاستمردان همیشه مخالفت شدیدی با چنین نوع نوشتههایی داشتند، هوگو باز هم دست از مبارزه برنمیداشت. او از دل هر اتفاق و حادثهی حتی کوچک، داستانی عمیق و تاثیرگذار خلق میکرد. شاید اگر هر کس دیگر آن روز از آن خیابان میگذشت، چندان اعتنایی به یکی از مراسم معمول قضایی نمیکرد. اما این ویکتور هوگو بود که عمق هراس، تضرع و درماندگی را در مردی میبیند که فقط تا چند لحظهی دیگر زنده است. این کتاب خط داستانی پرفراز و نشیبی ندارد. بیشتر داستان وصف حال و تکگوییهایی است که محکومی در انتظار مرگ بیان میکند. این مرد زندگی روزمره و عذابآور خود را در زندان تعریف میکند. اما مگر در یک چهاردیواری محقر و تاریک چه اتفاق جالبی قرار است بیفتد؟ اینجا هنر نویسندگی ویکتور هوگو بار دیگر به جامعهی ادبی دنیا ثابت میشود. او توانسته از دل همین چهاردیواری و با رسوخ به ذهن آشفته و بیقرار زندانیان محکوم به مرگ، یک کتاب بنویسد. این زندانی چنان به بنبست رسیده که حتی لحظهی مرگش را هم تصور میکند: «به نظرم میآید همین که چشمانم بسته شود، روشنایی عظیمی خواهم دید و ورطههایی از نور که ذهن من تا بینهایت در آن غوطه خواهد خورد».
هوگو در این کتاب درد و رنجی این محکومان را طوری توصیف کرده که حس همذاتپنداری عمیقی را در مخاطب ایجاد میکند. او از کلمات و عبارتهایی ملموس و ساده، اما تاثیرگذار استفاده کرده است. شخصیتهای کتاب واقعی نیستند و هویت مشخصی ندارند. با این حال، چندان هم دور از ذهن نیستند. دراقع بهنظر میرسد که هوگو تلاش چندانی برای هویت دادن به این افراد نکرده است. او این شخصیتها را بهعنوان قربانیان قانون و جهل مردم معرفی کرده، تاجایی که هر یک از این افراد میتوانند نمایندهی طیف گستردهای از مردم باشند. همانطور که در این کتاب میشنویم، یکی از تاثیرگذارترین بخشهای این داستان جایی است که قربانی به سکوی اعدام میرود، درحالی که از احساس خود برای ما میگوید تا شاید «روزی به کار دیگران آید».
در بخشی از این کتاب کشیشی وارد سلول این مرد میشود تا آخرین دعاها و اعترافات او را بشنود. این کشیش مرد را با عنوان قاتل و مجرم خطاب نمیکند. تنها از لابهلای صحبتهایش متوجه میشویم که او هم مرد را متهم به قتل میداند. در اینجا دو نکته قابل توجه است. اول این که، بهصراحت به جرم زندانی اشاره نمیشود. حتی او را درست نمیشناسیم. او هم تا همین چندوقت پیش مثل شهروندی عادی زندگی خودش را داشته است. او کسی است که حتی همین حالا هم نور خورشید و هوای آفتابی را دوست دارد. هوگو اصراری روی جزییات زندگی این مرد ندارد. او مدافع حقوق مردمی نامعلوم است که به جرمی نامعلوم محکوم به اعدام شدهاند. دومین نکته این است که تصویری که هوگو از این کشیش ایجاد کرده، تصویری نسبتا مثبت است. دراینجا میتوان گفت که او دل از مردم و سیاستگذاران بریده و حالا امیدوار است جامعهی روحانیون با شفقت بیشتری بتوانند از نفوذی که روی افکار مردم و تصمیمات حکومتی دارند، تغییری در چنین قانونهای ناراحتکنندهای داشته باشند.
هوگو معتقد است که با دادن فرصت دوباره به افراد خطاکاری که شاید جامعه آنها را به ارتکاب جرم وادار کرده، میتوان انسانهای بهتر و جامعهی سالمتری داشت. اجرای حکم با گیوتین چیزی جز ایجاد رعب و وحشت و نابود کردن زندگی مردمی که شاید تا همین دیروز شرافتمندانه زندگی میکردهاند، ندارد. تاثیر چنین قوانینی را جایی در همین کتاب میبینیم؛ هنگامی که ماری، دختر کوچک محکوم، در لحظات آخر در مراسم حاضر میشود و در کمال ناباوری به پدر خود که هنوز زنده است، میگوید که پدرش مرده و دیگر پدری ندارد. در اینجا تاثیر قوانین جامعه را در شکلگیری ذهنیت و افکار مردم، آن هم از همان کودکی میبینیم. این مرد پیش از این که سر از تنش جدا شود، مرده است. جامعه، دین، سیاست و مردم روح او را کشته و نابود کردهاند.
ویکتور هوگو چندان نیازی به معرفی و آشنایی اولیه ندارد. او بزرگمردی است که آثار ادبیاش با گذشت حدود دو قرن، هنوز هم الهامبخش بسیاری از نویسندگان و حتی فیلمسازان دنیا است. برای هوگو، قلم و کاغذ تنها بستری بود که از طریق آن میتوانست عقاید سیاسی و اجتماعی خود را بازگو کند. او از زبان شخصیتها و حوادث داستانهایش، جریانات سیاسی، مذهبی و فرهنگی دوران خود را با جسارت تمام نقد میکرد. قهرمانان هوگو، مردم محروم و رنجکشیدهای هستند که تحت نفوذ ثروتمندان و قدرتمندان، کمترین حقی از این دنیا و زندگی ندارند. هوگو عقیده داشت که شاعر و نویسندهی موفق کسی است که بتواند عواطف و احساسات جهانی را از طریق بیان احساسات خودش بازگو کند. او رسالت نویسنده را در پیوند دادن صدای بشر، طبیعت و تاریخ میدانست. به همین دلیل هم است که همیشه در آثارش میکوشید علاوه بر جذابیتهای داستانی، مخاطب خود را نسبت به مسائل عمیق انسانی آگاه کند و او را در مسیر رهایی و رستگاری راهنمایی کند.
بیش از بیست سال از ترجمهی ماندگار «محمد قاضی» از کتاب آخرین روز یک محکوم میگذرد. نسخهای که قاضی ترجمه کرده بود، شامل خطابهی هوگو نمیشد. اما در سال 97، ترجمهی جدیدی از این اثر توسط «بنفشه فریس آبادی» وارد بازار کتاب شد. ترجمهی کامل متن خطابهی هوگو هم در این نسخه از کتاب آمده است. فریس آبادی، با تسلط به زبان فرانسه و ذوق ادبی سرشاری که دارد، توانسته کتابی جذاب و شنیدنی خلق کند. ترجمهی این کتاب بسیار روان و خوشخوان است. وفاداری به متن اصلی و در نظر داشتن مخاطب از ویژگیهای اصلی این ترجمه است. فریس آبادی با انتخاب کلمات ساده و ملموس، مخاطب را بهراحتی با خود همراه میکند.
نقد و بررسی کتاب آخرین روز یک محکوم که در بالا آمده، فرصت مطالعه و انتخابی درست را در اختیار شما میگذارد. نسخهی صوتی این کتاب از طریق وبسایت فیدیبو و یا اپلیکیشن آن، بهآسانی قابل خریداری و دانلود است.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 17.۶۷ مگابایت |
مدت زمان | ۱۹:۱۳ |
نویسنده | ویکتور هوگو |
راوی | رضا عمرانی |
ناشر | ماه آوا |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۵/۱۵ |
قیمت ارزی | 2.۵ دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
اصل کتاب حجم خیلی بیشتری داره چرا به کاربرا بیاحترامی میکنید و فایل صوتی مربوط به فقط بخشی از کتابرو منتشر میکنید؟!!!😡🤮👎🏿💩
وقتی مینویسین کتاب رایگان یا کل کتاب بذارین یا کلاً نذارین
فقط خودتون و کاربراتون رو مسخره کردید با این کار کتاب رو ناقص گذاشتید و خیلی چرت تموم شد فایل صوتی. خب همون اول بگید ناقصه گوش ندیم. مگر مرضی چیزی دارید که میخواید اذیت کنید و تو کف بذارید ملت رو
اگر یه کتاب رو رایگان قرار میدید کاملش رو بذارید واقعا چرا نصف و نیمه!؟ فقط میتونم بگم این کار بی احترامی به مخاطبین هست 😒
سلام، نگید رایگانه، بگید واسه تسته، لطفا کتاب بیشعوری را هم از اپلیکیشن خودتون یک بار گوش کنید
چراااا فقط پول مهمه چرا به مخاطبی که باعث رشد شما شده بی احترامی میکنید. رایگان نمیکردید مگه مجبورتون کردن چرا نوشتید رایگان بعد کتاب رو نصفه ارائه کردید واقعا متاسفم شدم که حتی به کسانی که اهل مطالعه هستن هم بی احترامی میکنید
کتاب جالبه کاش بقیه اش هم در نرم افزار قرا بگیره
پس از گوش دادنش میری تو خماری که بقیش کو (:
اصل مطلب، فقط نگاه کردن به اعدامی و انزجار مردم نیس، این قضاوت قاضی بود که باعث شده بود داستان اتفاق بیفته، وقتی یه نفر که همه قبولش دارن اعلام قطعی میکنه که شخصی گناهکاره، ب خودی خود تخم تنفر نسبت ب مجرم تو دل بقیه کاشته میشه، مگه قانون رو کی نوشته؟! خوده ما پس رحم و مروت آدما کجا رفته؟! قسمت اخرش که ترجیح میداد اعدام بشه تا اینکه تا ابد تو زندان باشه از نظر عدهای جالبه ولی ب شدت تاسف برانگیزه، اون نباید امیدشو از دست میداد و تسلیم مرگ میشد هر چند حکم قاضی هم با رای محکوم، یکی بود
عالی