
کتاب غرب غمزده
نسخه الکترونیک کتاب غرب غمزده به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
نقد و بررسی کتاب غرب غمزده
«غرب غمزده» یکی از نمایشنامههای تکاندهنده، تاثیرگذار و غمانگیز «مارتین مکدونا» نویسندهی ایرلندی-انگلیسی است. این نویسنده که به نوشتن آثار ضدقهرمانی، سیاه و خشن شهرت دارد، در این اثر هم توانسته، هنر نویسندگی خود را به مخاطبان ادبیات جهان ثابت کند. کتاب غرب غمزده که نخستین بار در سال 1997 منتشر شده، در ایران با ترجمهی روان و بسیار خوشخوان «بهرنگ رجبی» در سال 94 در نشر بیدگل وارد بازار کتاب شده است.
خلاصه داستان کتاب غرب غمزده
«کُلمَن» و «وَلین» دو برادری هستند که پس از مرگ پدرشان، با هم زندگی میکنند. آنها هیچ سازگاری با هم ندارند و مدام در حال بحث و درگیری هستند. درگیریهای آنها گاهی خیلی جدی میشود و به تهدید با چاقو و اسلحه هم میرسد. پدر «وِلش» کشیش جوانی است که در همان دهکده زندگی میکند. او تلاش فراوانی میکند تا این دو برادر را به صلح و دوستی دعوت کند. اما با فاش شدن اسراری تکاندهنده دربارهی آنها و سایر اهالی دهکده، کشیش چارهای نمیبیند جز این که تصمیمی جدی بگیرد، تصمیمی که عواقب چندان خوشایندی ندارد.
درباره کتاب غرب غمزده
آدمهای غرب غمزده آدمهای خوبی نیستند. مک دونا هم اصراری ندارد که به زور یکی دو تا ویژگی خوب و انساندوستانه به آنها بچسباند. انگار دیگر امیدی ندارد که حتی ذرهای خوبی و مهر در میان این آدمها ببیند. شخصیتهای مکدونا بیپروا، بیرحم، بیادب و نامحترم هستند و حتی لحظهای از خشونت و توهین و افترا دست برنمیدارند. در واقع هر یک از این آدمها به خودیِ خود میتوانند نمودی از یک ضدقهرمانِ تمام و کمال باشند. با این حال مکدونا از همین آدمها به عنوان رسانه و صدایی استفاده کرده تا ظلم و بیعدالتی را فریاد بزند. او آیینهای تمامقد از زشتیهای دنیا جلوی صورت کسانی نگه داشته که چشم خود را بستهاند و وانمود میکنند دنیا هنوز هم میتواند جای زیبایی برای زندگی کردن باشد.
مارتین مک دونا در این کتاب تصویری غمانگیز و ازدسترفته از غرب نشان میدهد: غربی که در اوج پیشرفتهای علمی و اطلاعاتی، حالا هنوز درگیر ابتداییترین اصول اخلاقی و انسانی است. و در این بین فقط پدر ولش است که به این در و آن در میزند تا شاید بتواند تغییری ایجاد کند و تلنگری برای بیداری به آدمها بزند. مکدونا هم چندان دخالتی در تغییر سرنوشت این افراد نمیکند. انگار مثل یک دانای کلِ بیحس و کرختشده، فقط گوشهای ایستاده و به این زندگیهای از هم پاشیده نگاه میکند. مک دونا همین است؛ میآید، حرفاش را میزند و میرود.
تمام تلاش این نویسنده این است که شخصیتهایاش را به مرزهای فروپاشی بکشاند. مهارت این نویسنده در این است که مخاطب را در تلههای ذهنی مخوفاش گیر بیندازد. او هیچ ابایی ندارد از این که خوانندگاناش را وحشتزده کند و واقعیتهای دنیا را به سبعانهترین و دلخراشترین شکل ممکن نشان دهد. مک دونا نویسندهی جسور و بیپروایی است که برای خوشامد خواننده یا تماشاگر چیزی نمینویسد. برای او اهمیتی ندارد که مخاطب کتاباش را نیمه کاره رها کند یا تا پایان ادامه دهد، هر چند پایانی وجود ندارد. روزی که زشتی و بدکاری در دنیا تمام شود، نوشتههای مک دونا هم به سروسامان میرسد. او ملاحظهکاری ندارد. مینویسد و به بیرحمانهترین روشها، ماجراییها را تعریف میکند که حتی اگر پیش از این شبیه آن را هم شنیده بودیم، باز ذهنمان آنها را پس میزد. اما حالا کسی پیدا شده که مجبورمان میکند بشنویم، ببینیم و بفهمیم که دنیا چندان هم جای زیبایی نیست. نویسندگان دیگر به کفایت از خوبیهای زندگی و دنیا گفته و شنیدهاند، اما این مک دوناست که با انگشت گذاشتن روی وقیحترین و زنندهترین موضوعات، تعادل را در دنیای ادبیات برقرار میکند. او فرمانروای دنیای سیاه و مخوفی است که خودش آن را خلق کرده.
درباره مارتین مک دونا، مردی که زیاد میداند و کم مینویسد
مارتین مک دونا نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و کارگردان ایرلندی-بریتانیایی و متولد سال 1970 است. مک دونا شهرتاش را مرهون سهگانهی «لینین» است: «ملکهی زیبایی لینین»، «غرب غمزده» و «جمجمهای در کانهمارا». ملکهی زیبایی لینین اولین اثر مکدوناست که در ایرلند روی صحنه رفت و سپس در لندن هم اجرا شد و منتقدان و مخاطبان را به وجد آورد. در آن زمان مکدونای 27 ساله توانست پس از شکسپیر اولین کسی باشد که همزمان چهار نمایشنامهاش را روی صحنه برد. «ستوانِ آینیشمور»، «چلاق آینیشمان»، «مرد بالشی»، «مراسم قطع دست در اسپوکن» و «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه» سایر آثار این نویسنده هستند. مکدونا نویسندهی کمکاری است و همان طور که خودش بارها گفته، ترجیح میدهد زمانی بنویسد که واقعا حرفی برای گفتن داشته باشد.
مکدونا همچنین در مقام کارگردان و فیلمنامهنویس توانسته آثاری تولید کند که خیلی از مخاطبان و منتقدان را تحت تاثیر قرار داده است. او تا کنون فقط سه فیلم سینمایی به نامهای «در بروژ»، «هفت روانی» و «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» ساخته است.
جوایز و افتخارات مارتین مکدونا
- برنده جایزه دایره جوایز منتقدان تئاتر در سال ۱۹۹۶ برای نمایشنامه ملکه زیبایی لینین با عنوان امیدوارترین نمایشنامهنویس
- برنده جایزه دایره جوایز منتقدان تئاتر در سال ۲۰۱۵ برای نمایشنامه مأموران اعدام با عنوان بهترین نمایشنامه تازه منتشرشده
- برنده جایزه دراما دسک در سال ۱۹۹۸ برای نمایش ملکه زیبایی لینین با عنوان نمایشنامه برجسته
- نامزد دریافت دراما دسک در سالهای ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ برای نمایشنامههای مرد بالشی و ستوان آینیشمور
- برنده جایزه لارنس الیویه در سال ۲۰۰۳ برای نمایشنامه ستوان آینیشمور با عنوان بهترین کمدی نوی سال
- نامزد دریافت جایزه لارنس الیویه در سال ۱۹۹۸ برای نمایشنامه جمجمهای در کانهمارا
- برنده جایزه لارنس الیویه در سال ۲۰۰۴ برای نمایشنامه مرد بالشی با عنوان بهترین نمایشنامه نوی سال
- برنده بهترین نمایشنامه تازه منتشر شده در سال ۲۰۱۶ برای نمایشنامه مأموران اعدام در سال ۲۰۱۶
- چهار بار نامزد دریافت جایزه بهترین نمایشنامه از سوی جوایز تونی برای نمایشنامههای ملکه زیبایی لینین و غرب غمزده در سالهای 1998 و 1999
- کاندیدای دریافت همین جایزه برای نمایشنامههای مرد بالشی و ستوان آینیشمور در سال ۲۰۰۵
- برندهی جایزه بهترین نویسندگی و بهترین فیلم در مراسم گلدن گلوب برای فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری در سال ۲۰۱۸
در بخشی از کتاب غرب غمزده میخوانیم
وَلین: با میک و مورین هم تو نبودی دست دادی دیگه. دیدمتون اونجا دم قبر که داشتین با همدیگه گپ میزدین...
وِلش: من هیچ گپی نمیزدم...
وَلین: تو کشیشِ خوبْ منطقهای هستی ها، یکیشون خانومشو کشته، با تبر زده فرق سرش، اون یکی مامانشو، با سیخ بخاری مغزشو درآورده. اون وقت کاری که تو باهاشون میکنی فقط گپ زدنه؟ آره دیگه.
وِلش: قطعا کاری که من میتونم بکنم اینه که اگه دادگاه و پلیس...
وَلین: دادگاه و پلیس برن به جهنم. شنیدهم یارویی که تو نمایندهشی، مقامش بالاتر از دادگاه و پلیسِ کوفتی بوده.
وِلش:(غمگین) من هم همینو شنیدهم قطعا. حتما اشتباه شنیدهم دیگه. انگاری خدا تو این شهر اختیاری نداره. اصلا هیچ اختیاری نداره.
کُلمَن: کلمههه معرکه بود ها به نظرم.
وَلین: کدوم کلمه؟
کُلمَن: اختیار. از کلمههایی که خ دارن خوشم میآد.
نظرات کاربران درباره کتاب غرب غمزده