هر شب خواب ارلیندا را می دیدم. هر روز به دیدار او می رفتم و از بچه ها براش می گفتم و از خانه جدیدمان. به او می گفتم که دلم هوایش را کرده هر هفته صلیب را بیرون می کشیدم و دوباره می کاشتم تا با نشست گل خم نشود و فرو نرود. از خانه جدیدمان همه چا و همه چیز را می دیدم و به ارلیندا می گفتم که همه اش مال خودمان است. تپه گورستان چهار درخت نخل دامنه شرقی و سرسبز کوه و گله هایی که می چریدند مال ما بود. زنم ارلیندا استراحت می کرد بعضی روزها خودم را از بچه ها پنهان می کردم. افرایین با خواهرهایش رفته بودند بازی کنند. من هم رفته بودم تا پای تپه بسته های کمک را که با چتر فرو می ریختند جمع کنم. گریه ام گرفته بود.گریه ام گرفته بود برای شهر و مردم آن گریه می کردم. همان که دفن کردیم. بچه ها یادشان رفته بود او را از یاد برده اند.