بخشی از کتاب
چند سال پیش، به خاطر اختلافات شدیدی که با شوهرش داشت، مجبور شد طلاق بگیرد. دوتا بچه داشت. یکی دختر و یکی پسر. پسر نزد مادر ماند و دختر را به پدرش سپردند. جدایی تأثیر بدی روی اخلاق و رفتار او گذاشته بود. نقاهتِ طلاق که تمام شد، یکروز دستش را به زانوها زد و یا علی را گفت و بلند شد. دنیا که به آخر نرسیده بود. باید خرج خود و پسرش را درمیآورد. توی یک چاپخانه مشغول کار شد. ساعتِ کار خیلی زیاد بود. اوایل، کار برایش سخت بود. سروصدای دستگاهها کلافهاش میکردند. کمکم به کار عادت کرد. صاحبکار، کم و بیش شرایط او را میدانست و به اصطلاح، هوایش را داشت.
به قول خودش، تنها دلخوشی او توی دنیا فقط پسرش بود. با سختی کار میکرد و بعد از چند سال، توانست پول رهن خانه را زیاد کند و خانه را رهن کامل کرد. کمکم پسر بزرگ میشد. او عشقِ ماشین بود. اسمِ تمام ماشینها را حفظ بود و هر وقت یک ماشینِ عجیب و غریب از کنارش رد میشد، کل ماشین را برانداز میکرد. آرزو داشت یکروز بهترین ماشین را برای خودش بخرد. دبستان را که تمام کرد، دوران بلوغ هم از راه رسید و از او یک دماغگُندهی نچسب و پر ادعا به وجود آورد. او دلش همه چیز میخواست. هنوز بچهتر بود. چندروز در خانه قهر کرده بود و دلش کفشِ اسکی میخواست. مادر دوست نداشت چشم پسرش توی وسایلِ این و آن بماند. با هر ترتیبی که بود، کفشِ اسکی را برایش خرید. اما کفش اسکی با بزرگ شدنِ او بیاستفاده شدند و حالا او دلش چیزهای بهتر و بزرگتری میخواست.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 18.۲۸ کیلوبایت |
مدت زمان | ۱۳:۰۰ |
نویسنده | فرانک کلابی |
راوی | مرضیه ابراهیمی |
راوی دوم | سارا تهرانی |
ناشر | گیوا |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۶/۲۶ |
قیمت ارزی | 1 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |