سیلویا : اوه دکتر!
هیمان : به خودم اجازه دادم که بیام تو؛ امیدوارم نترسونده باشمت...
سیلویا : اوه نه! خوشحالم که اومدید. بشینید. سواری میکردید؟
هیمان : بله. تمام مسیر رو تا ساحل برایتون. سواری طولانیِ خوبی بود. انتظار داشتم تا الان دیگه در حال طناب زدن ببینمت. (سیلویا میخندد. خجالت کشیده.) فکر کنم تو فقط میخوای از ظرف شستن خلاص شی.
سیلویا : (خندهی طولانی.) اوه بس کنید. شما اسبسواری رو خیلی دوست دارید. اینطور نیست؟
هیمان : خب، روی اسب، هیچ تلفنی وجود نداره. (سیلویا میخندد.) parkway Ocean، این وقت صبح عین جنگلهای آلمانه. اسبسواری کردن زیر برگهای به هم رسیدهی افرا، مثل شعره.
سیلویا : فوقالعاده است. من هیچوقت چنین کارهایی نکردم.
هیمان : خب، بیا بریم. میبرمت بیرون و یه چیزهایی یادت میدم. تا حالا تمرین کردی؟
سیلویا : نمیتونم انجامش بدم.
هیمان : (انگشتش را بالا میگیرد و تکان میدهد.) باید انجامش بدی سیلویا. ممکنه برای همیشه زمینگیر شی. بیا یه نگاهی به اوضاع بندازیم.
روی تخت مینشیند. ملحفه و لباسخواب را از روی پای سیلویا برمیدارد. هیمان انگشتهای پای سیلویا را لمس میکند.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 406.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 128 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۴:۱۶:۰۰ |
نویسنده | آرتور میلر |
مترجم |