این اثر به منظور ایجاد نوعی ابتکار و خلاقیت در دنیای رمان به تالیف رسیده و به یقین اساسیترین پایهی تالیف در این کتاب، بداههگویی در کمترین زمان ممکن بوده است. خط به خط این کتاب با کمک از اینترنت و ارتباط مستقیم (آنلاین) مابین دو مولف به نگارش درآمده. پر واضح است که برای نگارش در فواصل هرخط یا پاراگراف به کرات قلم از دست یکی از مولفین خارج و در اختیار دیگری قرار گرفته و مسلما ً در این بین، نه زمانی برای تعلل و نه تفکر باقی نمیماند. آن چه که بود؛ ذات قلم، شخصیتهای زندهای که در ذهن هردو نویسنده جان گرفته بودند و قدرت خواندن ذهن مابین دو همکار نویسنده بوده است که به این داستان هویت داد. این رمان، ادغام دو سبک و سیاق نگارش و قلم متفاوت در یکدیگر میباشد و محصول نهایی، کار مشترکی شده که سعی داشته با وجود تمام این تفاوتها خللی در جذابیت داستان ایجاد نشود و در عین حال به واسطهی کاربرد تواناییهای هردو مولف در یک همداستانی، نواقص و نقاط ضعف کار هرکدام از مولفین به کمترین میزان خود برسد. به هر شکل بعد از تحویل گرفتن نسخهی تایپ شدهی کتاب، علاقهمند شدیم که احساس هر دوی این مولفین را در مورد این کار مشترک جویا شویم و پل ارتباطی باشیم برای نزدیکی هرچه بیشتر مخاطبان و مولفان این کتاب.
بهارلویی: این کتاب برای من پر از تجربههای ناب و شیرین بود که شاید برای بهدست آوردنشون باید زمانهای زیادی رو پشت سر میذاشتم تا بهشون برسم... پر از حس خوب نوشتن... خیلی خوبه که نویسندهای برای نوشتن لحظهشماری کنه و من این حس خوبو توی این کتاب لمس کردم. شخصیتها وقتی جون گرفتن دیگه دست من و یا خانم منجزی عزیز نبودن. بهجای این که ما دستشون رو بگیریم و قدم به قدم ببریمشون اونا دست ما رو گرفتن. نوشتن رمان حدود سه ماه طول کشید و زمانی بالغ بر دو برابر این زمان، صرف ویرایش و نزدیک شدن دو قلم متفاوت به یکدیگر شد. جا داره که از همکاری صمیمانهی خانوادههامون تشکر ویژهای بکنم. شاید اگر این همکاری و درک عمیق نبود، هیچ وقت موفق به انجام این کار نمیشدیم. همین طور از ناشر خوبمان انتشارات محترم علی که از ابتدای کار ما رو از حمایت خودشون بینصیب نذاشتن.
منجزی: وقتی این کار کلید خورد هرگز انتظار نداشتیم با چنین تجربهی شیرین اما سختی رو به رو بشیم. کاری که حدود سه ماه زمان برد. سه ماهی که درطول بیست و چهار ساعت هرکدوم از ما شاید چیزی بین دوازده تا چهارده ساعت کار مفید انجام میدادیم. در طی نوشتن لحظاتی میرسید که از شدت تپش قلب و اضطراب و هیجان، دستم روی کیبُرد میلرزید چون نمیدونستم خانم بهارلویی داره چی تایپ میکنه و من قراره چی جواب بدم. نمونه کار رو به انتشارات ارائه دادیم، امیدوارم بتونیم این نمونه رو روی کتاب داشته باشیم. سخن آخر؛ امیدوارم کم و کسریهای کار رو به ما ببخشید چون حقیقتآ نه خودمون هیچ تجربهای روی این کار داشتیم و نه کار مشابهی وجود داشت تا بتونه مارو راهنمایی کنه. منم از خانوادههامون تشکر میکنم؛ اگه در خلال کار پشتمونو خالی کرده بودن، محال بود بتونیم تا انتهای این کتاب پیش بریم. یک قدردانی ویژه هم از خانوادهی نوری و نشر خوب علی که از همه جهات ما رو پشتیبانی و حمایت کردند!