پلکهایم را برهم فشردم و باز غلتی زدم، بیشتر از یک ساعت بود که مثلا داشتم تقلا میکردم خوابم ببرد اما دریغ از حتی یک چرت کوچک! بیفایده بود. چنان خواب از سرم پریده بود که انگار نه انگار ساعت یک صبح است. آهی کشیدم و باز یک غلت دیگر اما این بار ناموفق! بهسختی سرم را از بالش جدا کردم و زیر نور ملایم چراغ خواب بهتجسس برآمدم بلکه بفهمم چه شده که نمیتوانم غلت بزنم، چیزی نفهمیدم. این بار بهسختی بهآرنجهایم تکیه زدم و نیمخیز شدم که آه از نهادم بلند شد. من، لحاف و روتختی چنان درهم گره خورده بودیم که تشخیص دادنمان از یکدیگر امری مال بود. از دیدن این وضعیت بهخنده افتادم. دقیقا نمیدانم چه قدر طول کشید اما عاقبت با تلاش زیاد توانستم از میان تودهی درهم پیچیدهی روی تخت نجات پیدا کنم.
نفس نفس زنان پاهایم را آویزان کردم و کنج تختخواب پناه گرفتم. از شدت جنب و جوش و تقلا در این شب پاییزی با وجود هوای نیمه سرد اتاق، گُر گرفته بودم و اطمینان داشتم گونههایم گل انداخته است. گذشت تا توانستم تصمیم آخر را بگیرم، باید شروع میکردم بالاخره یک طوری میشد. نمیتوانستم در مقابل خواستهاش مقاومت کنم و همیشه در آخرین لحظات، جلوی روح وسوسهگر و سمج خودم کم میآوردم. مصمم از جا بلند شدم و پشت میز تحریرم نشستم، چراغ مطالعه را روشن کردم و مداد نوکی خوش دستم را بهدست گرفتم و یک دسته ورق کلاسور را پیش رویم گذاشتم. حاصل همهی این کارها همین چند خطی است که میبینید. حتما برایتان سؤال شده که خب، اینکارها برای چیست؟ باشد عجله نکنید، یک توضیح مفصل و دقیق کمک میکند که شما هم تا حدودی از قضیه سر دربیاورید. من، ساناز اکرمی هستم و بهمن امسال وارد بیست و دو سالگی میشوم؛ سال آخر دانشگاه را میگذرانم «دانشجوی تمام وقت رشتهی حسابداری دانشگاه آزاد واحد تهران مرکزی.» تلاشم را کرده بودم تا بههرنحو شده خودم را در یکی از دانشگاههای دولتی بیندازم اما اگر بخواهم روراست باشم باید بگویم که در واقع نه، خیلی هم سعی نکردم! راستش من، یعنی ساناز اکرمی، میخواستم ولی آن دیگری نگذاشت! صبر داشته باشید، او را هم معرفی میکنم. البته غریبه نیست، آن دیگری جزئی از خود من است. شاید بهتر است بگویم اصلا خودِ خودم است اما خب متأسفانه همیشه میان او و خودم، شکرآب است و هرکدام از آن دو، این جسم ضعیف و گوش بهفرمان را بهطرفی میکشند تا بهخواستههایشان برسند. حالا تعریف از خود نباشد اما من خیلی متین، باوقار و منطقیتر از خودم هستم و همیشه باید جلوی شیطنت و سربههوایی او را بگیرم. هرچند گاهی کاری بسیار سخت و غیرممکن است، آخر او بهقدری پرانرژی و جسور است که در همهی کارهایم سرک میکشد و دخالت میکند.