در قرن نوزدهم، هنگامیکه شیلی نخستین گامها را به سوی صنعتیشدن برمیداشت، بریتانیا دشمن اصلی و درعینحال طرف معاملهی این کشور بود و ایالات متحد آمریکا مشکل یا دشمن درجه دومی به حساب میآمد. وقتی بریتانیا با بورژوازی در شرف تکوین در شیلی بر سر دستیابی به معادن درگیر شد، ایالات متحده کوشید به بهانهی «میانجیگری» نفوذ و سلطهاش را در آمریکای لاتین، از جمله در شیلی، اعمال کند. اما همانطور که مشی همیشگی جهانخواران است، ایالات متحد بدین امر بسنده نکرد و کشته شدن چند ملوان در کشتی بالتیمور، متعلق به آمریکا، را در آبهای اقیانوس آرام دستاویز قرار داد و با توسل به نیروهای مسلح بر آن شد شیلی را وادارد تا به عنوان پرداخت غرامت و جبران مافات سلطهی آن کشور را بپذیرد.
در فاصله دو جنگ جهانی، بریتانیا فرمانرواییاش را به ایالات متحده تفویض کرد و آمریکا در پایان جنگ دوم رسماً قدرت امپریالیستی مسلط بر آمریکای لاتین به شمار آمد. این سلطه در شیلی به ویژه بین سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۶ اعمال شد.
در سالهای بعد از ۱۹۴۶، طرح نفوذ ایالات متحده در شیلی از طریق ارگانهای قضایی، سیاسی، نظامی و اقتصادی و مالی بهتدریج عملی شد. اهداف عمدهی آمریکا ایجاد وحدتی بین استراتژی، تسلیحات و دکترین نظامیاش در آمریکای لاتین؛ مهار آن از نظر سیاسی؛ و تضمین امنیت خود در کشورهای آن خطه بود. عواملی که نیل به این اهداف را تسریع میکرد عبارت بودند از: بهانه جنگ سرد بین دو ابرقدرت و بهزعم آمریکا، لزوم سیستم دفاعی جدید؛ وضع اقتصادی به غایت نابهسامان در کشورهای آمریکای لاتین؛ و توسل به نیروی نظامی و لشکرکشی. از نظر تاریخی، تسلط حکومت امپریالیستی آمریکا همواره از طریق نظامی و یا به سخن دیگر با سر کار آوردن نظامیان و حکومت «ژنرالها» در کشورهای تحتسلطه صورت گرفته است؛ درحالیکه نفوذ سرمایهی (بخش) خصوصی همیشه با در اختیار داشتن اهرمهای اقتصادی عملی بوده است.