درباره موسای میکل آنژ و هفت گفتار دیگر در روانکاوی
ما دگراندیشان همیشه کنجکاو بودهایم بدانیم که این شخصیت منحصر بهفرد خالق آثار ادبی، موضوعات خود را از کجا بیرون میکشد. بهعنوان مثال: آیا از تخیلات خویش سئوالی که کاردینال از آریوست پرسید ـ و راز موفقیتاش با این موضوعات که ما را آنقدر تحتتأثیر قرار داده و هیجاناتی در ما بهوجود آورد که حتی بهذهنمان هم خطور نمیکرد چه بود؟ در این مورد حتی وقتی از بهوجود آورنده اثر توضیح بخواهیم آگاهیهای چندانی در اختیارمان قرار نمیگیرد. بهعبارتی اطلاعات قانع کنندهای بهما نمیدهد، بلکه توجه ما را روی موضوع جلب میکند و بدیهی است این توجه باعث نمیشود که بهترین دیدگاه را روی شرایط انتخاب موضوع شعر و مبنای هنر شاعرانه پیدا کنیم و بههیچ وجه باعث نمیشود ما هم قادر بهخلق اثری ادبی بشویم.
کاش دست کم میتوانستیم. استعدادی در خود یا امثال خود کشف کنیم که بهنوعی نزدیک با خلق اثری ادبی باشد! با بررسی موضوع میتوانیم امیدوار باشیم زمینه اولیه این خلاقیت را بهدست آوریم. در واقع دلایلی برای این امید وجود دارد ـ نویسندگان [Dichter] در واقع از کم کردن فاصلهای که ویژگیهایشان آنها را از خمیره کلی انسانی دور میکند لذت میبرند و غالبا میگویند:
در وجود هرانسان شاعری [Dichter] پنهان است و آخرین شاعر زمانی میمیرد که آخرین انسان مرده باشد.
آیا نباید اولین نشانههای فعالیت ادبی را نزد کودکان یافت؟ مورد علاقهترین و مهمترین سرگرمی کودک، بازی است. شاید بتوان گفت: هرکودک بههنگام بازی رفتار یک شاعر را دارد. با این معیار که دنیایی برای خود خلق میکند، بهعبارت دقیقتر اشیاء دنیای اطراف خویش را طبق نظام تازهای مناسب خویش میچیند. پس اشتباه است اگر تصور کنیم مخلوق خود را جدی نمیگیرد. برعکس بازی خود را خیلی هم جدی تلقی میکند و انبوهی از اشکال و تأثرات خود را در آن دخالت میدهد. واژه جدی متضاد واژه بازی نیست، بلکه... واقعیت. کودک دنیای بازی خود را علیرغم هرگونه نظم و ترتیبهای احساسی بهخوبی از واقعیت تشخیص میدهد و دوست دارد اشیاء و انتظامات خیالی خود را برچیزهای ملموس و قابل رؤیت دنیای واقعی بنیانگزاری کند. این امر چیزی نیست جز بنیانگزاری دنیایی جدید که باز هم «بازی» کودک را از «خیالپردازی» متمایز میسازد.