بخشی از کتاب:
باد سوزانی که میوزید، خاک و شن داغ را مخلوط میکرد و بهصورت مسافران میپاشید. آفتاب میسوزاند و میگداخت. آهنگ یکنواخت زنگهای آهنین و برنجی شنیده میشد که گامهای شتران با آنها مرتب شده بود. گردن شترها، لنگر برمیداشت، از پوزهی اخمآلود و لوچهی آویزان آنها پیدا بود که از سرنوشت خودشان ناراضی هستند. کاروان، خیلی آهسته در میان گرد و غبار، از میان راه خاک آلود خاکستری رنگ میگذشت و دور میشد.
چشمانداز اطراف بیابان، خاکستریرنگ و شنزار بیآبوعلف بود که تا چشم کار میکرد رویهم موج میزد. بعضی جاها به شکل پشتههای کوچک، دو طرف جاده ممتد میشد. فرسنگها میگذشت، بدون اینکه یک درخت خرما، این منظره را تغییر بدهد، هر جا در چالهای یکمشت آب گندیده بود، دور آن خانوادهای تشکیلشده بود. هوا میسوزاند، نفس آدم پس میرفت، مثلاینکه وارد دالان جهنم شده باشند.
سیوشش روز بود که کاروان راه میپیمود، دهنها همه خشک، تنها رنجور، جیبها تهی، پول مسافران، مانند برف جلوی تابش آفتاب عربستان، بخار میشد.
ولی امروز، وقتیکه سردستهی مکاریها، روی تپه سلام رفت و از زوار انعام گرفت، گلدستههای طلایی نمایان گردید و همهی مسافران صلوات فرستادند، مثل این بود که جان تازهای به کالبد رنجورشان دمیده شد.
خانم گلین و عزیز آقا، با چادرهای عبایی بور خاکآلود، از قزوین تا اینجا در کجاوه تکان میخوردند. هرروزی به نظرشان یک سال میآمد. عزیز آقا خورد و خمیر شده بود. اما با خودش میگفت: «خیلی خوب است، چون برای زیارت میروم.»
عرب پابرهنهای، با صورت سیاه و چشمهای دریده و ریش کوسه، زنجیر کلفت آهنین در دست داشت و به ران زخم قاطر میزد و گاهی برمیگشت و صورت زنها را یکییکی برانداز میکرد.
طلب آمرزش
خیلی خوب بود.
در سفر زیارتیشون یکی شروع کرد به اعتراف کردن درباره کارایی که تو زندگیش کرده بعد میبینه اونایی ه م که به اعترافات گوش میکردن خودشون کسایی عین خودش بودن همین باعث خوشحالیش شد. یه گله خرافاتی، جانی و بیمار که یه عمر غلطی نبود که نکرده باشن الان به خیال خودشون اومدن بیابون زیارت و همین باعث میشه هرکاری کردن شسته شه بره بعدش برن بهشت شیر عسل بزنن. هدایت طبق معمول با شلنگ باز بالای سر اعراب و مریدان اعراب وایساده به تمسخر میگیره شون. واقعا جای خوشحالی داره که نسل این تفکرات در ایرانمون تقریبا منقرض شده و روز نزدیکی که همه ما هم به چشم میبینیم ریشه این افکار به طور کامل کنده میشه ایران دوباره ایران میشه.
کنار هم بمونیم و به هم کمک کنیم.
5
سرگرمکننده 🧩
راوی گویش و صدای خوبی داشت و احساس رو خوب منتقل میکرد.
و داستان هم کنایهای بود به افکار سنتی و خرافی. و نژاپرستی نسبت به عربها هم کاملا مشخص بود توش. خلاصهی نظر هدایت نسبت به دین و عرب😁