تنهایی و فقر اگر بدترین چیزهای دنیا نباشند قطعاً جزو سختترین شرایطی هستند که هر فردی ممکن است در زندگی تجربه کند. شاید در همین شرایط آدمی به اولین فردی که به او احساس نزدیکی کند وابسته شود و این وابستگی در زندگی او بهقدری تأثیرگذار باشد که این دو نفر از هم جداییناپذیر شوند. «فئودور داستایفسکی» نویسندهی بزرگ روسی در کتاب «نیه توچکا» زندگی دختربچهای تنها را در دل شهر سنت پترزبورگ روایت میکند. روایتی از جنس آثار «داستایفسکی»؛ متفاوت و خلاقانه.
کتاب «نیه توچکا» Netochka Nezvanova اثر «فئودور داستايفسكی» اثری کمتر شناخته شده از نویسندهای چندبعدی است که توانسته است میان یک رمان بعدهای روانشناسی و فلسفی شخصیتهای داستان را شرح دهد. خبر نگارش این اثر سال 1846 اعلام شد ولی این نویسنده این کتاب را سالها ناتمام گذاشت و سال 1972 نسخهی انگلیسی آن منتشر شد. این کتاب روایت داستان دختری فقیر است که سرپرستیاش را خانوادهای متمول برعهده میگیرند. او در زندگی جدیدش به خواهر ناتنیاش وابسته میشود و او را بخش جداییناپذیر زندگیاش میداند. «یفیموف» ناپدری این دختر از شخصیتهای اصلی این داستان است که در میانهی داستان از دنیا میرود به همین دلیل گروهی بر این باورند داستان در انتها از کشش کمتری برخوردار است.
«فئودور داستايفسكی» از طرفداران آثار «بالزاک» بود و به همین دلیل شخصیت «یفیموف» را در داستان کتاب «نیه توچکا» را متأثر از شخصیت «گامبارا» در یکی از کتابهای این نویسنده میدانند. این کتاب شامل هفت فصل است که سه دوره را روایت میکند: دورهی اول از آغاز تا مرگ «یفیموف»، دورهی دوم دوران زندگی «نیه توچکا» در کاخ شاهزاده و ماجرای دوستی عجیب او با کاتیا دختر شاهزاده و دورهی سوم از رفتن «نیه توچکا» به خانهی الکساندرین میخائیلوونا دختر شاهزاده خانم تا پایان کتاب.
«فیودور داستایِفسکی» Fyodor Dostoyevskyنویسنده، مترجم و روشنفکر برجستهی روس در 11 نوامبر سال 1821 در مسکو پایتخت روسیه به دنیا آمد. او در جوانی در امتحانات ورودی دانشکدهی مهندسی نظامی سنپترزبورگ قبول شد و بهدنبال آن در وزارت جنگ شروع به کار کرد. او از همان زمان به نوشتن علاقه داشت و آثار بزرگانی همچون «نیکلای گوگول»، نویسندهی شاخص روسی را دنبال میکرد. او با ترجمهی آثار افرادی همچون «اونوره دو بالزاک»، نویسندهی معروف فرانسوی پا به عرصهی نویسندگی و ترجمهی آثار بینالملل گذاشت. «فیودور داستایِفسکی» در این سالها به تأثیر از «گوگول» نوشتن داستانهایش را آغاز کرد و بهعنوان نویسندهای نوظهور شناخته شد. او سال 1845 کتاب «بیچارگان» را به نگارش درآورد و تحسین ادیبان را برانگیخت.
«فیودور داستایِفسکی» کتابهای «همزاد»، «آقای پروخارچین»، «زنِ صاحبخانه» و «شبهای روشن» را در ادامه نوشت و که همهی آنها به فارسی ترجمه شدهاند. این نویسنده در این دوران به محافل روشنفکری روسیه پیوست ولی به دلیل نفوذ یک جاسوس دستگیر شد. او به جرم براندازی حکومت در آوریل 1849 به اعدام محکوم شد ولی پس از مدتی حکم او به انجام خدمت سربازی در سیبری تغییر کرد. او پس از آزادیاش نوشتن را دنبال کرد به اروپا سفر کرد. مدتی را روزنامهنگاری کرد و به قماربازی مشغول شد. او ازنظر مالی همواره با مشکلات روبهرو بود و هزینهی ارسال کتابهایش به مطبوعات را نداشت. او در فوریه سال 1881 براثر خونریزی ریه درگذشت و در گورستان «تیخوین» در سنپترزبورگ روسیه به خاک سپرده شد.
«فیودور داستایِفسکی» نویسندهی پرکاری بود و آثار زیادی از خودش به یادگار گذاشته است. او با خلق دو رمان «جنایت و مکافات» و «قمارباز» در چهلوپنجسالگیاش به یکی از معروفترین چهرههای ادبی سراسر دنیا بدل شد. او نوشتن را بعد از انتشار این دو اثر ادامه داد و کتاب «جنزدگان» را منتشر کرد که بانام «شیاطین» نیز شهرت دارد. او اواخر عمرش را صرف خلق «برادران کارامازوف» کرد که آن را قسمت اول مجموعهای سهگانه میدانند که با مرگ این نویسنده ناتمام ماند. این اثر داستانی شگرف دارد که شهرت جهانی برای این نویسنده به ارمغان آورد و تحسین و شهرت افرادی همچون «آلبرت اینشتین»، «زیگموند فروید»، «مارتین هایدگر»، «لودویگ ویتگنشتاین» و «پاپ بندیکت شانزدهم» را به دنبال داشت. این نویسنده در قالب این داستان فلسفه و روانشناسی را با ادبیات پیوند زده است و به شرح و تفصیل درونیات و رفتارهای انسانها پرداخته است.
در سرتاسر جریان این قضیه ملاک منتهای جوانمردی به خرج داد. وی با ناپدری من رفتاری کرد که گفتی پسرش است. بارها برای تسکین و دلگرمی او به زندان سر زد و به او پول داد، و چون فهمید که یفیموف به سیگار علاقهمند است بهترین سیگارهای خود را برای او برد، و سپس وقتیکه بیگناهی ناپدریام ثابت شد سوری به همه نوازندگان خود داد. آقای ملاک بر این عقیده بود که قضیه اتهام یفیموف باحیثیت تمام نوازندگانش بستگی دارد زیرا برای حسن شهرت ایشان بهقدر قریحه و هنرشان قدر و ارزش قائل بود. یک سال از این ماجرا گذشته بود که ناگاه در ولایت شایع شد یک ویولنزن فرانسوی بهقصد دادن چند «کنسرت» به ولایت آمده است. ملاک فوراً به دستوپا افتاد تا او را به خانه خویش دعوت کند و موفق شد. موسیقیدان فرانسوی وعده داد که بیاید. تقریباً برای تمام مردم آن بخش دعوتنامه فرستاده شد و همه آماده قبول بودند که ناگاه وضع دیگرگون شد.
یک روز صبح معلوم شد که یفیموف ناپدید شده و اثری از او نیست. به جستجویش پرداختند ولی سودی نبخشید. برای دسته نوازندگان بسیار بد شد زیرا قره نی زن نداشتند، معهذا سه روز پس از ناپدید شدن یفیموف نامهای از ویولنزن فرانسوی به ملاک رسید که ضمن آن دعوت او را پس خوانده و با عباراتی سربسته ولی خشک و تفرعنآمیز نوشته بود از این به بعد در روابط خود باکسانی که در منزلشان «ارکستر» دارند احتیاط بیشتری خواهم کرد و اظهار تأسف کرده بود از اینکه هنر و استعداد واقعی را دستخوش هوی و هوس مردی میبینم که قدرت و شعور درک ارزش حقیقی آن را ندارد. فردی متل یفیموف که هنرمند از مادر زاده و بزرگترین ویولن زنی است که در روسیه دیدهام شاهد صادقی بر صحت مدعای من است.
خواندن این نامه آقای ملاک را در حیرت بیحدوحصری فرو برد. این اهانت تا به اعماق قلبش اثر کرد. یعنی چه؟ یبفیموف، همان یفیموف کذایی که تا به آن درجه مورد محبت و علاقهاش بوده و آن همه نیکی در حقش کرده است چنین ناجوانمردانه به او افترا زده و در نزد آن موسیقیدان اروپایی که به وی حسن ظنی داشته چنین بیشرمانه متهمش کرده است. از طرف دیگر اصلاً آن نامه به این دلیل قابل توجیه نبود که ضمن آن ادعاشده بود که یفیموف هنرمندی است باذوق و قریحه سرشار، و ویولن زنی است استاد، که هرگز نخواستهاند به هنر و استعداد وی پی ببرند.
کتاب «نیه توچکا» اثر «فئودور داستايفسكی» را «محمد قاضی» به فارسی ترجمه کرده و آن را «نشر نیلوفر» سال 1364 منتشر کرده است. نسخهی الکترونیک این اثر در این صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است. «محمد قاضی» مترجم این اثر سال 1292 در مهاباد به دنیا آمد و از کودکی مطالعهی زبان فرانسوی را آغاز کرد. او تحصیلاتش را در جوانی در دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران ادامه داد و از دههی سی پا به عرصهی ترجمهی آثار بینالملل گذاشت. او «کلود ولگرد» اثر «ویکتور هوگو» را به فارسی ترجمه کرد و بهطورجدی این حرفه را دنبال کرد. او سراسر زندگیاش را وقف ترجمه کرد و در سالهای آخر عمرش که درگیر بیماری بود نیز این کار را ادامه داد. او کتاب «نیه توچکا» را براساس نسخهی فرانسوی به فارسی ترجمه کرده است. «محمد قاضی» ترجمهی بیش از شصت اثر در کارنامهاش دارد و از ترجمههای دیگر این مترجم میتوان به کتابهای «شاهزاده و گدا» اثر «مارک تواین»، «دن کیشوت» اثر «سروانتس»، «شازده کوچولو» اثر «آنتوان دو سنت اگزوپری» و «سپید دندان» اثر «جک لندن» اشاره کرد که نسخهی الکترونیک همهی آنها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۵۵ مگابایت |
تعداد صفحات | 274 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۹:۰۸:۰۰ |
نویسنده | فئودور داستایفسکی |
مترجم | محمد قاضی |
ناشر | نشر نیلوفر |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۲/۰۸/۱۹ |
قیمت ارزی | 5.۵ دلار |
قیمت چاپی | 77,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
تنها یک نویسنده وجود داره و اون هم داستایوفسکیه!
آنطور که بنده جستجو و مطالعه کردم، نویسنده به دلیل دستگیری و تبعید، نتوانسته این کتاب را به اتمام برساند و داستان برای همیشه ناتمام مانده. بجز ایرادات نگارشی و ویرایشی که از نشر نیلوفر و فیدیبو انتظار آن نمیرفت، داستان زیبا و گیرا بود.
ما از اغاز محکوم به این پایان شده ایم،بخش نخست کتاب از شاهکارهای ادبیات روسه و نبوغ داستایوسکی رو بیش از پیش به نمایش میذاره،اما بخش دوم خوب بهش پرداخته نشده و گویا قرار بوده این کتاب ،کتاب مفصلی باشه که نشده
چه شاهکاریه این کتاب ... عحیبه که به اندازه ی بقیه ی اثارس مشهور نیست... از نظر من که جزو سه اثر برتر داستایوفسکی میتونه باشه
تصویر سازی های قوی داستایوفسکی همیشه تازه و نو هستند ، در هر زمانی..اما ساختار زیبایی نداشت..کسل کننده و یکنواخت...خوندنش تاثیری با نخوندنش نداره...
از معدود داستان های روسی بود که تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم و لذ ت ببرم, کلن با ادبیات روسیه میونه ی خوبی ندارم اما این واقعا تاثیرگذار بود فقط آخرش جا داشت بیشتر بسط بده.
نیمه اول کتاب یعنی تا زمانیکه نیچه توچکا یتیم میشه گیرا و جذاب بود. اما نیمه بعدش کسل کننده و بیش از حد کسل کننده بود. این دو ستاره برای نیمه اول کتاب است.
داستان ناتمومه و تماما در مورد غش و ضعف کردن از غم و فشار عصبیه. بجز بخش اول کتاب حتی شبیه چیزی که داستایفسکی نوشته باشه هم نیست. اصلا پیشنهاد نمیکنم
خوب و گیرا شروع میشه اما نزدیک اواخر کمی کسل کننده میشه و پایانی هم نداره.داستان نیمه کاره رها شده.زیاد خوشم نیومد.
آخرش داستان نباید تموم شده باشه. وسطش از دیدار دوباره کاتیا نوید میده. ولی نمیرسه. حالا یا داستایوفسکی زیرفشار ناشر بوده یا فیدیبو باقیش را یادش رفته