واشنگتن پست:
«اوگرشیچ نویسندهای است که مانند ناباکوف، به ما نشان میدهد با یادآوری گذشته میتوانیم هویت اخلاقی و دغدغهمندمان را حفظ کنیم.»
کتاب «البته که عصبانی هستم» اثر «دوبراوکا اوگرشیچ» یک اثر ماندگار دربارهی وطن، میهنپرستی، جوشوخروش ملی و اعتزال و دوری گزینی خودخواستهی نویسنده از ملیت اصلی و کشورش است؛ زیرا نویسنده در یوگسلاو زندگی میکرده است که پس از چندی به پایتخت کشور مستقل کرواسی تبدیل میشود. او در این میان بر سر دوراهی قرار میگیرد و در جستوجوی هویتش دستبهقلم میزند.
کتاب «البته که عصبانی هستم» ترجمهی پنج جستار از کتاب «فرهنگ کارائوکه» karaoka culture است که در سال 2014 به زبان انگلیسی منتشر شد. این جستارها عبارتاند از «روابط خطرناک»، «مسئلهی زاویه دید»، «جمهوری ادبی کاکانیا»، «ذات فرار بایگانی» و «ترس از مردم» که در همهی آنها مفاهیم استقلال کشور و ترک وطن بسیار پررنگ هستند. نویسنده در طی جستارهای کتاب «البته که عصبانی هستم» تأثیر رویدادهای اجتماعی و سیاسی بر زندگی مردم جامعه را بررسی میکند. او براساس تجربهی زیستهاش در شرایط نابسامان اجتماعی و جنگزدهی سرزمینش این جستارها را به نگارش درآورده است و فضاسازی دقیقی از وطن و انزوای خودخواسته ترسیم میکند. این کتاب سبب میشود شما برای خواندن تاریخ یوگسلاوی مشتاق شوید و به عمق مسائل سرزمینهایی بروید که کمتر از آنها صحبت شده است. در ابتدا کتاب هم سخنی از مترجم وجود دارد که بهصورت کامل و جامع پیشینهی تاریخی این منطقه از اروپا را بازگو کرده و دربارهی نویسنده بیشتر صحبت کرده است.
«دوبراوکا اوگرشیچ» Dubravka Ugrešić نویسندهی اروپایی در ۲۷ مارس ۱۹۴۹ در یوگسلاوی سابق به دنیا آمد. او تحصیلاتش را در رشتهی ادبیات تطبیقی و زبان روسی در دانشکده هنر دانشگاه زاگرب به سرانجام رساند و پس از آن به تدریس در دانشگاههای مختلف ازجمله دانشگاه هاروارد و کلمبیا مشغول شد. این نویسنده در میان جنگ و جریانهای سیاسی و اجتماعی سال 1991 در کشورش شروع به نوشتن دربارهی مسائل روز و با قلمی تندوتیز جنگ را نقد کرد. او در این دوران به اتهام ضد وطنپرستی معرفی شد و القابی چون «خائن»، «دشمن مردم» و «جادوگر» بهش دادند. در این دهه در یوگسلاوی، فروپاشی رخ داد و به هفتکشور مستقل تبدیل شد. این نویسنده به دلایل شرایط نابسامان آن زمان کشورش را ترک کرد و از آن موقع تا امروز در هلند، آمستردام زندگی میکند. او در حال حاضر بهطور حرفهای نوشتن را دنبال میکند و برای چندین روزنامه و نشریه مینویسد. روزنامهی «نیویورکتایمز» این نویسنده را «خیالپرداز حقیقت، فیلسوف تبعید و شیطان، و راوی زندگیهای ازهمپاشیده در جنگ یوگوسلاوی سابق» معرفی کرده است و روزنامه ایندیپندنت لندن هم قلم او را اینچنین معرفی میکند: «افکار خام و پرداخت نشده و گزافگوییهای مبالغهآمیز در هیچ یک از نوشتههای او به چشم نمیخورد و زیر نگاه تیزبینش کهنهترین مسائل اروپای خسته و از پا افتاده مثل مهاجرت و چند فرهنگی جان تازهای میگیرند.»
اوایل سپتامبر ۱۹۹۱ من و همسایههایم با شنیدن غرش بمباران هوایی بالای سرمان به زیرزمین ساختمان پنج طبقهمان در زاگرب میدویم. به خلاف همسایهها، من هشدارها را خیلی جدی نمیگرفتم. حالا برایم سؤال شده این «خطا»، این تکبری که خطر را چندان جدی نمیگیرد، از کجا آمده.
آن موقعها اعتقاد سفتوسختی داشتم که بیشتر مردم از رهبران کاریکاتور مانندشان پیروی نمیکنند، آنچه سالها صرف ساختنش کردهاند خراب نمیکنند و آیندهی فرزندانشان را به باد نمیدهند. شاید بتوان این باورها را گردن «نقص» من انداخت. نمیخواستم آنچه بینش معیوبم در طول سالهای قبل به چشم دیده بود باور کنم. و در آن سپتامبر ۱۹۹۱ هم نمیخواستم نشانهای که درست مقابلم بود باور کنم. راستش شاید بهتر بود اجازه میدادم همان پایین توی زیرزمین، همراه دستهی کوچکی از آدمها، آن فکر کوچک چرک در ذهنم جا بیفتد: اینکه خیلیها واقعاً از جنگ سر ذوق آمدهاند. هیجانهای نو ناگهانی پوچی زندگیشان را پرکرده بود؛ یکشبه، سرخوردگیهای فردی مفری پیدا کرده بودند، فقدانهای فردی قابل جبران و تعصبهای فردی رها شده بودند. آنجا، در آن زیرزمین، همسایهای مسنتر مثل موشی با قدمهایی کوتاه آمد توی حوزهی دید «معیوبم» میگفتند او غیرقانونی به آپارتمان پنج خوابه ی پیرزنی رفته که کمی بعد از نقلمکان او مرده بود. از آن به بعد شد مالک آپارتمان. همان روز اول زیرزمین با بازوبندی سرخ و تفنگی کمری توی جیب عقبش سروکلهاش پیدا شد. هیچکس راجع به بازوبند او یا معنایش یا اینکه تفنگ را از کجا آورده چیزی ازش نپرسید؛ با دقت به دستورالعملهای آشفتهاش گوش میدادیم. روز بعد، آقای همسایه معاونی هم پیدا کرد با بازوبند سرخ و تفنگ کمری مشابه. معاون جوان بیکار بود و با همسایهای کوشا و زحمتکش ازدواج کرده بود. یکوقتی که خانم ساعت بیولوژیکش به تیکتاک افتاده بود، مرد جوان را یافت که سه بچه برایش بیاورد و بعد آن بود که هدفهای مرد محقق شدند و ته کشیدند. بازوبند و تفنگ کرامت این ابله را برگردانده بود. منتها تا آنوقت اصلانمی دانست کرامت چیست.
همانطور که صدا را قطع میکردم به همسایهها نگاه کردم. بعد ته ته مغزم، به لطف بینش معیوبم، آیندهی نزدیک را خیلی کوتاه دیدم: حس کردم میدانم چه کسی اول دندانش را فرومیکند توی گلوی دشمن، چه کسی دوران جنگ را مقابل تلویزیون میگذراند.
کتاب «البته که عصبانی هستم» اثر «دوبراوکا اوگرشیچ» را «خاطره کردکریمی» به فارسی ترجمه کرده و «نشر اطراف» آن را در سال 1397 منتشر کرده است و نسخهی الکترونیک آن در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است. «خاطره کردکریمی» مترجم این اثر تحصیلاتش را در رشتهی فیزیک گذرانده است و از همان دوران دانشجویی وارد عرصهی ترجمهی آثار بینالملل شده است. او به تئاتر علاقه دارد و ترجمهی چندین نمایشنامه را در کارنامهی کاریش دارد. این مترجم دربارهی «دوبراوکا اوگرشیچ» گفته است: «او در جستارهایش از تجربهی هیجان بیمارگونهی ملیگرایی جمعی مینویسد، از وجوه تاریک جوامع مدرن و همگنسازی مردم بهاجبار رسانه، سیاست، مذهب و باورهای مشترک. رمانهای موزهی تسلیم بیقیدوشرط و وزارت درد او هم به کنکاش تروماهای حاصل از تبعید میپردازند. گرچه گذشت زمان شکل نگارش او را تلطیف کرده، زخمهایش عمیقاند و او هم لحظهای از وررفتن با این زخمها دست برنمیدارد. آثار او ترکیبی است از مسائل شخصی و سیاسی که برجهانی بودن مفاهیمی چون وطن، بی جاشدگی و تجربهی انزوای خودخواسته تأکیدی ویژه دارند.»
فرمت محتوا | epub |
حجم | 913.۰۲ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 135 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۴:۳۰:۰۰ |
نویسنده | دوبراوکا اوگرشیچ |
مترجم | خاطره کردکریمی |
ناشر | نشر اطراف |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۸/۰۹/۱۳ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 26,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
جستارها همه عالی ولی نظیر بود درود بر این بانوی عزیز که چنین قلمی رسا و کوبنده دارد . به باز خوانی دوباره باید فکر کرد توصیه میکنم دوستان حتما مطالعه این اثر فوق العاده سیاسی اجتماعی را از دست ندهند .
فیدیبوجان میشه بس کنی تو که ما رو داخل آدم حساب نمیکنی و فقط مثل ربات چیزایی که خودت دوست داری میزاری جلومون نخواستمت بهتره از برق بکشمت
تمام کتاب برای من قابل خواندن نبود و بعضی فصول خیلی نامانوس نوشته شده بود.اما بخشهای دیگری از کتاب را خیلی دوست داشتم. نظرات نویسنده در مورد ملی گرایی و توقعات جامعه کروات از هنرمندان رو خیلی دوست داشتم.
من این کتاب رو دو بار خوندم و برای کسایی که مهاجرت کردن یا مجبور به مهاجرت شدن هم میتونه قابل درک باشه
واقعا کتاب مزخرفی بود .با ترجمه ایی بسیار سخت وخشن ..فارغ التحصیل فیزیک ترجمه کنه بهتر از این نمیشه
بسیار عالی. حتما بخونید. هر چی از تاریخ و نظرات بدون تعصب جامعه شناسی و تاریخی بدونه آدم بازم کمه.
ارزش خوندن داره
دوستداشتنی بود
لطفا کتاب وزارت درد رو هم موجود کنید
تا حدی ازش خوشم اون که حتی نسخه چاپی کتاب رو هم خریدم