هر روز در شهرهای بزرگ و کوچک، در تهران یا غیر تهران روایتها، مسائل و مشکلات زیادی در جریان است. عشق، تردید، نگرانی، خستگی، روزمرگی و ... همه و همه در شهر جریان دارد. مصطفی مستور در کتاب تهران در بعد از ظهر روایتهای سادهای از گوشه و کنار شهر تهران دارد. روایتهایی که شاید قصهی خود ما باشد.
کتاب «تهران در بعد از ظهر» نوشتهی «مصطفی مستور» است که اولینبار در سال 1389 از سوی انتشارات چشمه منتشر شد. این کتاب شامل شش داستان کوتاه است که محور اصلی آنها عشق و ارتباط آدمها در بستر اجتماع است. موقعیتهای اجتماعی که مستور در این داستانها خلق کرده است به همان شیوه و سبک و سیاق همیشگی خود اوست. مستور در هر کدام از این داستانها روابطی را که در پیچیده و سختترین حالت شیب زندگی اتفاق میافتد را به تصویر میکشد. تهران در بعد از ظهر اگرچه کتابی کوچک و کمحجم است اما حرفی فراتر از یک زندگی شهری دارد. تصویری که مستور در این داستانها نمایش میدهد شاید خود ما باشیم که گاهی از بسیاری از تردیدها و عشقهای زندگی خود ساده عبور میکنیم. یکی از ویژگیهای منحصربهفرد نویسندگی مستور در این است که شخصیتها در کتابهای مختلف او تکرار میشوند و در موقعیتهای مختلف قرار میگیرند. این امر باعث میشود تا مخاطبهاي كتابهاي او پیگیر و وفادار به این شخصیتها باقي بمانند و سرنوشتشان را در داستانهاي ديگر اين نويسنده دنبال كنند، با آنها احساس قرابت و نزدیکی کنند و از مطالعهي آثار جدید لذت بیشتری ببرند. این ویژگی از این جهت تحسینبرانگیز است که در صورتی که خواننده برای اولین بار یکی از کتابهای مستور را بخواند، به هيچ وجه سردرگم نمیشود و خط اصلی داستان را پیدا میکند. این کتاب تنها 3 ماه پس از انتشار، با شمارگان 3000 عددی در تابستان 1389 به چاپ سوم رسید.
هیاهو در شیب بعداز ظهر: این داستان روایتی است از چند جوان که با هم به پیکنیک رفتهاند اما یکی از آنها از گروه جدا میشود و به دنبال عکاسی میرود.
چند روایت معتبر درباره بهشت: این داستان از زبان کودکی است که مشکل ذهنی دارد و به خواهرش عشق میورزد.
تهران در بعد از ظهر: این داستان خود شامل چند داستان است که به شکل موازی در شهر تهران اتفاق میافتد.
چند روایت معتبر از دوزخ: دختری که معصومیت خود را از دست داده و حالا با خود به حرفهایی از بهشت و جهنم فکر میکند.
چند روایت معتبر دربارهی برزخ: پسری در مترو عاشق شده اما این تازه شروع ماجراست.
چند مسئله ساده: این داستان روایتگر چند داستان ساده و کوتاه اجتماعی است.
مصطفی مستور نویسندهی معاصر ایرانی در سال 1343 در شهر اهواز به دنیا آمد. او تحصیلات خود را در شته مهندسی عمران در دانشگاه شهید چمران اهواز ادامه داد؛ اما علاقهی او به ادبیات او را به سمت ادامه تحصیل در این رشته سوق داد. او مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته ادبیات از همین دانشگاه اخذ نمود. او علاوه بر نویسندگی داستانهای بلند و کوتاهدستی بر ترجمه و پژوهش دارد و آثاری در این زمینه از او منتشر شده است. او از دوران کودکی، فردی پرسشگر و کنجکاو بود و از همان دوران به کتابهای فلسفی و پرسشهای عمیق علاقه نشان میداد. اولین اثر او در قالب داستان کوتاه با نام «دو چشمخانهی خیس» توسط مجله کیان منتشر شد. این مجله متعلق به دهه شصت و هفتاد بود و به مطالب فلسفی میپرداخت.
اولين داستاني كه از مصطفی مستور چاپ شد «دو چشمخانهی خيس» بود كه در سال 1369 در مجلهي «كيان» منتشر شد. مستور هشت سال بعد اولین کتابش به نام «عشق روی پیادهرو» را نوشت؛ مجموعهای از دوازده داستان کوتاه که در سال 1377 بهوسيلهي «نشر رسش» چاپ شد. دو سال بعد اولین رمان بلند خود به نام روی ماه خداوند را ببوس را منتشر کرد.
مستور از معدود نويسندگان ادبيات ايران است كه به فلسفهي دین مسلط است، سینما را به خوبی میشناسد و از آنها برای تاثیرگذاری بر مخاطب آثارش استفاده میکند. نگاه فلسفي، مذهبی و جامعهشناختی به مفاهیمی مانند مرگ، عشق، اندوه، زن و فرزند جانمایهی تمامی آثار مصطفي مستور است.
ادبیات داستانی تنها حوزهی مورد علاقهی مستور نیست؛ او در نمایشنامه نویسی، ترجمه و پژوهش نیز دستی بر آتش دارد. کتاب پژوهشی او به نام «مبانی داستان کوتاه» در سال 1379 بهوسيلهي «نشر مرکز» چاپ شد. آثار ترجمهي مستور «فاصله و داستانهای دیگر»، «سرشت و سرنوشت سینمای کیشلوفسکی»، «پاکتها و چند داستان دیگر» نام دارند. او دو نمایشنامه نیز با عناوین «دویدن در میدان تاریک مین» و «پیادهروی در ماه» در «نشر چشمه» منتشر کرده است.
مستور تا به امروز ده كتاب داستان چاپ كرده است كه از میان آنها میتوان به «چند روایت معتبر»، «استخوان خوک و دستهای جذامی»، «حکایت عشقی بیشین بیقاف بینقطه»، «عشق روی پیادهرو»، «من دانای کل هستم»، «تهران در بعدازظهر» و «سه گزارش کوتاه دربارهی نوید و نگار» اشاره کرد.
کله کدو گفت شرط میبندم نمیتوانی این قصه را بنویسی و وسط آن گریهات نگیرد. من گفتم شرط میبندم تو نمیتوانی این قصه را بشنوی و آخرسر نخندی. من شرطم را باختم. مثل همیشه. کله کدو اما شرطش را برد. مثل همیشه.
برای خواهرانم
عیدی خپل به من میگوید: «کله کدو.» آبجی منیژه میگوید: «تو هم کله کدو هستی و هم گوش دراز.» میگوید: «تو خری. یه خر گامبوی بوگندو.» مادرم می گوید من خوشگلترین بچهی عالم هستم و تنها کلهام کمی بزرگ است. مادرم راست نمیگوید. میخواهد من ناراحت نشوم. خودم میدانم که هم کلهام بزرگ است و هم گوشهام. تازه، زبانم هم میگیرد. وقتی میخواهم یک کلمه به منیژه بگویم آنقدر طول میکشد که خودم هم خسته میشوم، چه رسد به منیژ. من پدر ندارم. پدرم سه تابستان پیش مُرد.
ظهر یکی از این مگسهای گندهی سبز را کُشتم. هی مینشست روی دماغم، روی سرم، روی چشم هام. کُشتمش و بعد سنجاق سر آبجی منیژه را کردم توی شکمش. منیژه گفت: «قاتل! آدم کش!» گفت: «خدا می ندازدت تو جهنم.» داشت موهاش را شانه میزد که این را گفت. موهای منیژ تا پشت زانوهاش بلندند. بلند و صاف و نرم و طلایی؛ یعنی نه خیلی طلایی، کمی طلایی. وقتی میخواهد موهاش را شانه بزند مینشیند و آنها را میاندازد روی دامنش و بعد شانهشان میکند؛ انگار دارد گربهی عیدی خپل را روی زانوهاش نوازش میکند. منیژه هیچوقت نمیگذارد من موهاش را شانه بزنم. میگوید دستهای من کثیف است. میگوید بروم موهای خودم را شانه کنم، اما من مو ندارم؛ یعنی موهام همیشه کوتاه است. خیلی کوتاه. باز گفت: «چرا کُشتیش؟ آدم کش!» میخواستم بگویم: «آخه هی میرفت تو چش و چالم. تازه، مگس که آدم نیست.» اما نگفتم. هزار سال طول میکشید این چیزها را بگویم.
شبها من پیش آبجی منیژه میخوابم. روی پشت بام. منیژه هفتاد و پنج تا ستاره دارد. من چهل و دوتا. تا یک ستارهی جدید پیدا میکنیم آبجی زود آن را بر میدارد برای خودش. منیژه همهی ستارههای گنده و پُرنور را برداشته است برای خودش. شبها وقتی میخواهیم بخوابیم من توی تاریکی یواشکی موهاش را میگذارم توی دهانم. منیژه دوست ندارد با زبانم با موهاش بازی کنم. اگر بفهمد موهاش را گذاشتهام توی دهانم میزند توی کلهام و تا سه روز با من حرف نمیزند. تازه، بعد از سه روز میگوید تا دوتا از ستارههایم را به او ندهم آشتی نمیکند. برای همین است که روزبه روز ستارههای من کمتر میشود و ستارههای منیژ زیادتر. دست خودم نیست، من موهای منیژ را بیشتر از هر چیزی توی این دنیا دوست دارم؛ یعنی اول موهای منیژ را دوست دارم، بعد مادرم را، بعد... نه اول مادرم را دوست دارم، بعد موهای منیژ را، بعد خود منیژ را، بعد ستاره ها را. بعضی وقتها منیژ چند گل یاس از باغچه میچیند و میگذارد لای موهاش. یکبار گفتمش: «منیژ، کاش من یاس بودم. خوش به حال یاسها.»
فرمت محتوا | epub |
حجم | 474.۰۳ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 88 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۲:۵۶:۰۰ |
نویسنده | مصطفی مستور |
ناشر | مصطفی مستور |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۸/۰۷/۲۰ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
قیمت چاپی | 32,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
اول از همه توجهتون رو جلب میکنم به این که این کتاب مجموعه داستان کوتاهه. بعضی داستاناش مثل تکه های پازله،میری جلو و میتونی تصویر مبهم ذهنتو کامل کنیم. بعضی ابهاماتم برات همونطور باقی می مونن. ولی نگاه و قلم نویسنده اونقد جذابه ک نمیتونی کتاب رو روی میز بذارین... برای تجربه دنیای هنرنویسنده این کتاب پیشنهاد میشه تا از بیشتر داستاناش(نه همشون) لذت ببرین