جریانات تاریخی دو گونه است:
۱- تاریخهایی که بر اثر یک حادثهی بزرگ سیاسی یا نظامی به وجود میآیند، مانند استقرار سلوکیه پس از مرگ اسکندر. برای شناخت چنین تاریخی باید سلسله وقایعی را که اتفاق افتاده و به پایان رسیده است، مطالعه کرد.
۲- تاریخهایی که از عقیده (مذهبی، فلسفی و...) به وجود میآیند، به عبارت دیگر دارای یک منشأ فکری و ایدئولوژیک هستند. برای مطالعهی چنین دورهای باید چگونگی آن فکر و عقیده را در تمام موارد و جریانات تاریخی تحقیق کرد (تاریخ اسلام یک منشأ ایدئولوژیک دارد و دورههای بعد دارای منشأ نظامی و سیاسی است). برای شناسایی و بحث در این درس (تاریخ اسلام تا مغول) ابتدا باید اسلام را شناخت و سپس اموری که باعث بسط و پیشرفت دین اسلام شده و موقعیتی که این امر را باعث شده است، مورد بررسی قرار داد.
دانستن این دو مورد برای شناسایی تاریخ ایران اسلامی تا حملهی مغول بسیار ضروری است و در غیر این صورت مطالب این دورهی تاریخی قابل درک نیست و حالت نقل و داستان پیدا خواهد کرد. برای شناسایی این دوره میتوان به منابع زیر مراجعه کرد:
۱- آخر کتاب شاهنامه که دارای سندیت تاریخی مسلم است و فردوسی به بهترین وجهی سلسله وقایع اواخر دورهی ساسانی را تجزیه و تحلیل کرده است.
۲- کتاب اسلام شناسی، تألیف دکتر شریعتی.
۳- دو قرن سکوت، تألیف دکتر زرینکوب.
۴- کتاب تاریخ ایران، ترجمهی کریم کشاورز در دو جلد که متد تحقیق تاریخ را نیز نشان میدهد و چنانچه با تاریخ مغول تألیف آقای عباس اقبال مقایسه شود بسیار بجاست.
۵- ایران در زمان ساسانیان، تألیف کریستنسن یا تاریخ تمدن ایران ساسانی تألیف سعید نفیسی.
اینک سخنی اندک دربارهی فردوسی بزرگ:
فردوسی شاعر و سخنسرایی است که بیشک او را باید یکی از بزرگترین و بهترین خدمتگزاران سرزمین ایران به حساب آورد. او با آفریدن اثر فناناپذیر خود، شاهنامه، در واقع ملیت ایران و آنچه را که بیگانگان در صدد از بین بردن آن بودند، به بهترین صورت خود احیا کرده است. اینکه بعضیها میگویند فردوسی به خاطر زر و سکه شاهنامه را سروده است و برای این سروده که در مقابل از محمود غزنوی دینار و زر بستاند، سخنی کاملاً نادرست و بیاساس است زیرا فردوسی سرودن شاهنامه را زمانی شروع کرد که از محمود و سلطنت محمودی اثری نبود. فردوسی تنها به خاطر ملیت ازدسترفته و در حال اضمحلال کشورش و در مقابل دستگاه خلافت که میخواهد هرچه بیشتر ایران را بکوبد و تحقیر کند، قد علم میکند و اصل فلسفهی شاهنامه هم در این است که میخواهد آنچه را که عرب و ترک غزنوی به لجن کشیده و تحقیر کرده، از نو با صورتی عالی احیا کند. میخواهد بیان کند که اگر ایرانی شخصیت داشته باشد زیر بار زور و تحقیر نمیرود.
فردوسی هنگام سرودن شاهنامه به محظورات بزرگی برمیخورد که اهم آنها عبارتند از:
۱- تعصب سلطان محمود در دین، زیرا فردوسی که مخالف حملهی عرب است، نمیتواند عقیدهی خود را بهصراحت بیان کند.
۲- مخالفت بین سنی و شیعه و طرفداری سلطان از سنیمذهبها بنا به موقعیت زمان که با وجود این مسأله فردوسی در آخر کتاب خود از پیغمبر و حضرت علی(ع) صحبت میکند و نشان میدهد که دارای مذهب شیعه است.
۳- محظور سیاسی و ملی که از متن اصلی شاهنامه برمیخیزد و فردوسی در مقابل حکومت خلافت و [حکومت] ترک آن را بیان میکند، احیای ملیت و فرهنگ و روح حمیت و وطنپرستی ایرانی است و برخلاف میل دستگاه خلافت افتخارات و عظمت ایران را یکیک برمیشمارد.
۴- فردوسی که با روح وطنپرستی و دیدهی حقیقتبین خود چنین اثری را به وجود میآورد و دورههای گذشته را با شکوه و جلال هرچه بیشتر بیان میکند، چون به آخر دورهی ساسانی میرسد و وضع جامعه را دگرگون میبیند، بر سر دوراهی بزرگی قرار میگیرد و دیگر نمیتواند سرودن اشعارش را به روش قبل ادامه دهد زیرا ظلم و فقر عمومی جایگزین عدل و ثروت شده و مردم برای رهایی از سختی آن در حال فرار از کشورند و او اواخر دورهی ساسانی را با تمام ظلم و ستمها و امتیازات طبقاتیاش میبیند و حقیقت آن را درک میکند. او در اینجا یا باید دروغ بگوید و چنین وضعی را زیبا و افتخارآمیز جلوه دهد و وظیفهی ملی خود را دنبال کند یا اینکه حقیقت را بنویسد و در واقع از عرب و حملهی او دفاع کند. فردوسی در اینجا عملی را انجام داده که با موقعیت او عجیب و باورنکردنی است. او همه چیز خود را رها کرده و تنها حقیقت عملی را دنبال و انتخاب میکند و تراژدی اصلی شاهنامه در اینجا آشکار میشود.