در نگاه او، عشق و اراده گرچه پیشتر موجب رفع مشکلات میشدند، امروز خود معضل به حساب میآیند. او در این اثر همهی لایههای عشق و مراتب و جلوههای آن را به تفصیل میکاود، به این نتیجه میرسد که چون عشق را گم کردهایم به فنون سکسورزی رو آوردهایم. خود را به دیگران میآویزیم و خود را قانع میکنیم که این آویختگی عشق است. اراده نمیکنیم چون میترسیم اگر چیز یا کسی را برگزینیم، چیز یا کس دیگر را از دست بدهیم. از فاربر (Farber) نقل میکند که ناهنجاری اصلی روزگار ما در همین ناکامی اراده است و عصر ما را باید عصر ارادهی بیمار نامید، نهتنها اراده که عشق بیمار است. مبتذلسازی عشق در ادبیات و هنر، ریشخند کردن عشق حقیقی و دست نیافتنی بودن دوست داشتن واقعی، بالا رفتن میزان طلاق، بیمعنا شدن سکس و در دسترس بودن بیش از پیش آن همه نشانهی عشق بیمار است. رولو می نشان میدهد که وقتی راهمان را گم میکنیم تندتر میدویم. بهرغم انتقادهای اساسی او بر مدرنیته و تحققگرایی، در دام نسبیتگرایی و نیهیلیسم گرفتار نمیشود. بیآنکه رولو می از فلسفه شیعی و عرفان اسلامی نام ببرد، خواننده با شگفتی درمییابد که سیر کمال را عمودی و استعلایی میبیند و آنچنان از مراتب عشق سخن میگوید که به زعم مترجم و ناشر اگر قرار بود شواهدی از گفتهی حکیمان، شاعران و عارفان ایرانی بر گفتارهای این کتاب آورده میشد، اثری بس حجیم پدید میآمد. روشن است که نقدهای رولو می و آسیبشناسی او مربوط به جامعهی آمریکا و اروپاست و چون همزمان هم متأله و هم روانشناس و هنرمند است، همچون طبیبی حاذق زنگ خطر شیوع طاعونزدگی را به صدا درمیآورد، که البته هشداری است برای جوامعی که غرب را الگوی توسعهی خود ساختهاند.
به هر تقدیر، از آنجا که عشق امری شهودی و جوشیدنی است، اگر خواننده تاکنون تجربهای از آن نداشته، حتی اگر با تأملی درخور مطالعهی کتاب را به پایان برد، در نخواهد یافت که عشق چیست، اما به روشنی خواهد فهمید که چه چیز یا چه چیزهایی عشق نیست. رولو می نیز چون حافظ دریافته که «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق» و نیز تناقض عشق و اراده را اینگونه رفع میکند که «من از آن روز که در بند توام آزادم» و اینکه عاشق افسرده و دلمرده نیست.