به قلمروی پر شاخه و برگ کوزیموی جوان خوش آمدید، جایی که خودش فرمانروای آن است و قوانین عجیب و غریبی هم برای آن تعیین کرده است. کوزیموی دوازده ساله قهرمان محبوبی است که «ایتالو کالوینو» آن را خلق کرده، تا در پس داستانی جذاب و پرکشش بتواند عمیقترین و دردناکترین حرفهایش را بزند و ایدههای آزادیخواهانهاش را به روشی جدید ابراز کند. «بارون درخت نشین» یکی از کتابهای مجموعهی سهگانهی کالوینو محسوب میشود. این مجموعه شامل دو کتاب دیگر به نامهای «شوالیه نامرئی» و «ویکنت دونیم شده» است. این کتاب که نخستین بار در سال 1957 در ایتالیا منتشر شد، طی چندین دهه توانسته همچنان از آثار تحسینشدهی ایتالو کالوینو و ادبیات معاصر ایتالیا، نه فقط در این کشور، که در تمام دنیا، باشد. این کتاب به شیوهی پستمدرن نوشتهشده است و در دستهی بهترین رمانهای پستمدرن قرن بیستم قرار میگیرد. بارون درخت نشین با ترجمهی «مهدی سحابی» و صدای «آرمان سلطان زاده» با همکاری انتشارات نگاه و آوانامه منتشر شده است.
سال 1767 است. کوزیمو دوازده سال دارد. او دومین فرزند خانوادهای اشرافی و بزرگزاده در روستایی به نام لیگوریان ریورا است. سبک زندگی و قوانین دست و پا گیر اشرافی چندان با روحیهی سرکش و پرانرژی کوزیمو سازگاری ندارد. کار به جایی میرسد که کوزیمو به خاطر شیطنتی کودکانه باعث خشم پدرش میشود. اینجاست که از خانه میگریزد و به درخت پناه میبرد. او روی درختان زندگی روی زمین، آدمها و حیوانات را کمی از بالاتر میبیند و تجربیات تازهای پیدا میکند. حالا حتی اگر خانوادهاش بخواهند او به خانه برگردد، این کوزیمو است که دیگر نمیخواهد برگردد: او خانه و میهن واقعی خود را پیدا کرده است.
کوزیمو نمایندهی تمام و کمال انسانهای آزادیخواه و سرکشی است که همیشه برای رسیدن به آزادی و آزادگی میجنگند و تلاش میکنند. نمادهای سرمایهداری این کتاب از همان شروع داستان روی هم آوار شدهاند: وسایل و اشیای عتیقه، ناهار و شامهای تشریفاتی و حوصلهسربر، رسم و رسومات خانوادگی و اجتماعی نخنما، همه چیزهایی هستند که کوزیموی کوچک هیچ وقت لزوم اعتقاد و احترام به آنها را درک نکرده است. زمانی که او طی بازیها و شیطنتهای کودکانه، پدرش را عصبانی میکند، از همه چیز میگریزد و به درخت پناه میبرد. پدرش میگوید «وقتی آمدی پایین، نشانت میدهم!». و اینجاست که کوزیمو میگوید «اما من دیگر پایین نمیآیم». او میترسد، از پدرش، از مادرش، از قدرت، از قانون. و دقیقا همین ترس است که او را شجاع میکند و به او دل میدهد تا دست به کارهایی بزند که اگر روی زمین و توی همان خانه بود، شاید هیچ وقت فکرش را هم نمیکرد.
در خانهی پدری کوزیمو، انگار از همان وقتی که به دنیا میآیی محکومی کلاه گیس گرد و خاک گرفته و پوسیده روی سرت بگذاری و خوراک حلزون بخوری، به کشیش احترام بگذاری و به مقدسات اشرافزادهها توهین نکنی. کوزیمو در اینجا به دنیا آمده است، جایی که هر یک از اعضای خانواده به نوعی نشانی از میراث منسوخ و نخنمای اشرافیت هستند. آرمینیوس لاورس دو روندو، پدر خانواده، از بارونهای اشرافی بازمانده از نسل قدیم اشرافیت است. در کنار او ژنرال کنرادین دولاورس، مادر خانواده است؛ زنی سختگیر، جدی و نظامی. این خانهی بزرگ و قدیمی عرصهی خوبی برای اتحاد نیروهای نظامی مادر و ثروت اشرافی پدر شده است. اتحاد ثروت و قدرت از نظر آنها تنها راه سرکوب کردن هر نوع فکر و شیوهی آزادیخواهانه است. آنها میتوانند با نفوذ و قدرت خود، باتیستای جوان را به جرم عاشق شدن و سرکشی از قوانین خانه، سر جایاش بنشانند و او را از دختری جسور و سرکش به راهبی خاموش و گوشهنشین تبدیل کنند. اینجاست که کوزیمو صدایاش را بلند میکند و در سن دوازده سالگی میزند زیر همه چیز و عطای چنین زندگی مشقتباری را به لقایاش ترجیح میدهد. کوزیمو در دوازده سالگی مسیر آزادی و آزادگی را پیدا میکند، چیزی که خیلی از آدمها تا پایان عمر هم به آن نمیرسند.
درختان از قهرمانان اصلی این داستان هستند: استوار، قدرتمند و مستقل. حالا دیگر در ذهن کالوینو، درخت و طبیعت بستری برای تعریف و توصیف اتفاقات نیست. هر یک از این درختهای گردو، بلوط، و چنار هر کدام شخصیت و هویتی مجزا دارند و پابهپای انسان در تمام ماجراجوییها و قانونشکنیهای کوزیمو با او همراه میشوند.
درختان قانونشکنان بزرگ طبیعت هستند. درخت تنها پدیدهی روی زمین است که در اوج بینظمی و سرکشی، وجودی مشخص و متحد دارد. هر شاخه به سویی کشیده شده و هر برگ شکل خودش را دارد. قانون جاذبه و کشش زمین در آنها بیتاثیر است. آنها سر به آسمان دارند، آن هم در حالی که همچنان وفادار به زمین هستند و در اعماق آن ریشه دارند. پس میتوان هم زمینی بود و هم آسمانی، هم با مردم بود و هم دور از آنها، هم وجود داشت و هم نداشت.
کوزیمو از انسانها جدا شده، اما از چرخهی زندگی و هستی دور نمانده. او که از آدمها و بایدها و نبایدهایی که دست و بالاش را بستهاند، ناامید شده، از جماعت آدمیان میگریزد و به لشکر درختان میپیوندد. حالا او هم یک درخت است؛ درخت جوانی که کم کم میبالد و رشد میکند و به آسمان میرسد. کوزیمو در میان شاخ و برگ درختان است که خود واقعیاش را پیدا میکند و معنای زندگی را میفهمد. او از بالای همین درختان عاشق انسان و انسانیت میشود. کوزیموی رها و آزاده، حتی با این که در تعلیق میان آسمان و زمین در نوسان است، تعهد و مهر خود را به زمین با احترام به اهل زمین نشان میدهد، جایی که آدمها و حیوانات روی همان خاکی که او هم در آن ریشه دارد، میروند و میآیند و با او دورادور همزیستی میکنند. جایی که از آن بالا زندگی خانوادهاش را میبیند، به شورشیان کمک میکند، آتش جنگل را خاموش میکند و با گروهی تبعیدی که روی درختان نزدیک مرز زندگی میکنند، آشنا میشود.
کالوینو، نویسنده و روزنامهنگار ایتالیایی، چندان نیازی به معرفی ندارد. او به خاطر آثار پستمدرنسیم و رئالیستهای جادوییاش در ایران شهرت زیادی دارد. او از نویسندگان و پیشگامان داستانهای بلند و کوتاه در ادبیات اروپا شناخته میشود. کالوینو استاد سبکی است که خودش آن را خلق کرده: تخیل قدرتمند، طنز ظریف، واقعگرایی و توجه به تاریخ همه چیزهایی است که آثار این نویسنده را مثل یک معجون جادویی به خورد مخاطب میدهد. او جهان تازهای خلق میکند، قوانین دنیا و آدمها را زیر پا میگذارد و بیمحابا هر چه در سر دارد را مینویسد. «زمان صفر و ماجراها»، «مارکو والدو» و البته «مورچهی آرژانتینی» از آثار محبوب و خواندنی این نویسنده هستند. کالوینو در سال 1985 در سن 61 سالگی در ایتالیا در گذشته است.
از هنگامی که بر سر میز همگانی مینشستیم، حس میکردیم که همه فشارهای خانواده بر ما وارد میشود. و این غمانگیزترین دوره کودکی ما بود. پدر و مادرمان لحظهای چشم از ما برنمیداشتند: «مرغ را با کارد و چنگال بخور، راست بنشین، آرنجهایت را از روی میز بردار» پایانی نداشت. از همه بدتر خواهرمان باتیستا بود که شکنجهمان میداد. هرچه بود سرکوفت و خودخواهی و سرزنش و ترشرویی بود؛ تا اين که کوزیمو از خوردن حلزون سر باز زد و بر آن شد که راه خودش را از ما جدا کند.
بعدها، بهتر فهمیدم که مفهوم آن همه بغض و کینه تلمبار شده چه بود. اما در آن زمان تنها هشت سال داشتم. همه چیز به نظرم بازی میرسید. درگیری ما با بزرگترها را همه کودکان دیگر نیز داشتند. در آن زمان نمیفهمیدم که خیرهسری برادرم انگیزه بس ژرفتری دارد.
زندگی در خانه ما همواره حالتی داشت که انگار برای شرکت در میهمانی دربار تمرین میکردیم. کدام دربار؟ درست نمیدانم. اگر، مثلا، خوراک بوقلمون داشتیم، پدر زیرچشمی ما را میپایید تا ببیند که آیا گوشت بوقلمون را به شیوهی درباری میبُریم و میخوریم یا نه.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 578.۷۴ مگابایت |
مدت زمان | ۱۰:۳۰:۱۰ |
نویسنده | ایتالو کالوینو |
مترجم | مهدی سحابی |
راوی | آرمان سلطان زاده |
ناشر | آوانامه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۷/۱۴ |
قیمت ارزی | 9 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
اولین کتاب از این نویسنده بود که میخوندم. اول بهتون بگم منظور از بارون ، باران نیست بلکه به معنی یکی از القاب اشراف زادگان اروپایی هست. منظور شخص بارونی است که روی پرخت مینشیند. داستان این کتاب داستان پسری است که از کودکی تصمیم میگیرد روی درخت ها زندگی کند. داستان از زبان برادر این بارون نقل میشود. کتاب سرشار از خلاقیت است تمام کارهایی که بارون میکند برای اینکه زندگی خوبی روی شاخه ها داشته باشد با خلاقیت جذابی نگاشته شده است. در خلال داستان که شاید کمی فانتزی جلوه کند به مطلبی رسیدم که دلم میخواد با شمادر میان بگذارم. این که یک داستان بود اما از دل این داستان دریافتم که چه قدر جالب میشه ادمی که تصمیم میگیره ساده زندگی کنه چقدر وقت اضافی برای پروش روحش میتونه پیدا کنه . مثلا وقتی به همین راضی باشی که نیازهای اولیه ات برطرف بشه چقدر زمان و انرژی میتونی داشته باشی که علم های مختلف رو یاد بگیری یا کتاب بخونی یا یه چیز رو حرفه ای دنبال کنی . و چقدر بودن در بطن طبیعت هر چیز میتونه هزاران برابر بهتر از یک دانشگاه باشه. ما چقدر با بیهودگی های مختلف احاطه شدیم و داریم خفه میشیم. و هر چی میگذره حریص تر نسبت به هر انچه که بیمورد هست میشیم. داستان زیبا بود و داستان پردازیش زیباتر. چیزی که بیشتر از همه من را شاد میکرد این بود که حرفی عمیق در میان هر پرش بارون از این شاخه به اون شاخه وجود داشت. حرفی که نیاز به شنیدن داشت.
خوشبخت کسی که آقای آرمان سلطان زاده کتابش رو روایت کنه. اینقدر خوب و زیبا و کامل و دلنشین روایت می کنن که من به شخصه از شنیدن سیر نمی شم. من فکر می کنم اون قسمت از داستان رو که کشیش از بالای درخت پایین میان و میگن کوزیو گفته نیازی نیست..... رو هیچکس نمیتونه اونجوری روایت کنه چنان اون حس رو عالی منتقل می کنن که نمیشه بیا ن کرد. داستان نسبتا خوب بود ولی نه چندان برجسته.
ای کاش اسم کتاب رو ««باروُن یا بارُن»» درخت نشین مینوشتن یا حداقل در توضیحات به این موضوع اشاره بشه که منظور از بارون نام نقش اصلی کتاب هست. کسانی که نام کتاب رو نشنیده باشند ممکنه به اشتباه بخونندش و یکم دافعه ایجاد کنه!!
داستان زیبا راوی عالی موسیقی خیلی خوب همچنان از گوش دادن به کتاب هایی که آقای سلطان زاده خوندن لذت میبرم این کتاب هفتم یا هشتمی بود که از ایشان شنیدم و از اینکه کمی متن را دراماتیک میخونن خیلی لذت میبرم
ایده داستان نو نبود ولی خود داستان نو بود! ایده درونی داستان را بارها و بارها در کتاب هایی با مضامین فلسفی انسانی دیدم این بار پیام همان بود اما با داستانی جدید که فضای جدیدی داشت در کل کتاب سرگرم کننده ای بود و قطعا خواندن یا گوش دادن به این رمان وقت تلف کردن نیست اجرای گوینده هم که نیازی به تعریف نداره ??
رمان نسبتا خوبی بود ... ترجمه که عالی بود ... راوی خیلی خوب و با احساس روایت کردند فقط وقتی به جای شخصیتهای زن صداسازی میکردند خیلی رو اعصاب و بد بود ... انتخاب خوب موسیقی بسیار به فضاسازی رمان کمک کرده بود.
راوی که بهترینه، موسیقی هم متناسب بود. کتابی با فضاسازی و توصیفات زیبا، می تونید برای گذراندن وقت گوش بدید و لذت ببرید اما در مجموع حرف خاصی برای گفتن نداره و چیز زیادی بهتون اضافه نمی کنه. ایده کلی داستان جالب و عجیبه اما سیر داستان اونقدر جذاب و گیرا نیست.
عالی بود و خواندن آن پیشنهاد میشود من همیشه تو این فکر بودم که بالاخره یه جا از درخت میاد پایین و چه قدر ماجراهایش می دونه ادامه دار باشه ولی کار نویسنده عالی بود روند داستان درسته برخی جاها تخیلی بود ولی خیلی بود تونسته بود تا آخر داستان ماجراها رو بالای درخت توصیف کنه
عالی نبود ولی خوب بود.. کلا مثل سبک گابریل گارسیا مارکز، تو خیال و واقعیت درهم تنیده شده داستان ولی خب اصلا به اون قدرت نیست. از صد میشه بهش نمره هفتاد و پنج داد. داستان روان اون رو در مورد عشق اول و جنون درخت نشینی میشه ستایش کرد. مجدد میتونم بگم خوب ولی نه عالی!
عجب کششی، من الان مثل داورهایی هستم که ابتدای اجرای یک اثر تحمل ندارند و سریع دستشون رو روی چراغ سبز میگذارند... داستان شروع فوق العاده ای داشت و هرچه پیش میره بیشتر شگفت زده ام میکنه،منتظر یک پایان بندی خارقالعاده ام✔️