در برخی از داستانهای کافکا گرایشی آشکار به مردمگریزی، انزوا، و دیگرهراسی هست. اما این ویژگی، که خود معلول شرایطی خاص است، ویژگی مسلط آثار کافکا و شخصیتهای داستانی او نیست. کیست که قصر را بخواند و تلاش کا.، شخصیت اصلی داستان، را در دستیابی به قصر و شناخت کارگزاران ارشد آن نستاید؟ چگونه میتوان یوزف کا.، شخصیت اصلی رمان محاکمه، و تلاش سترگ او را در شناخت دادگاه و ماهیت آن نستود؟ او کسی است که در راه شناخت حقیقت امور، اگرچه بیحاصل، به قتل میرسد. قهرمان رمان گمشده (آمریکا) و بسیاری از داستانهای کافکا نیز چنینند. البته معنای این سخن آن نیست که شخصیتهای داستانی کافکا، قهرمانانی با ویژگیهای کلاسیکند. از یاد نباید برد که نویسنده، هر نویسندهای، در مکان و زمان خاصی به سر میبرد و کم و بیش متأثر از عصر خود است. به همین دلیل، ما نیز به فرزندان و وارثان بیخانمان جنگ جهانی اول حق میدهیم تا قهرمانانی بیافرینند که در ویرانههای سوخته عصر خود، هرچند بیثمر، در دل تاریکترین فضاهای ممکن، به سوی جهانی متفاوت با آنچه هست پیش میروند.
دومین سهو رایج در مواجهه با ادبا و اندیشمندان، اسطورهسازی از شخصیت و زندگی آنان است. این همان خطایی است که گاهی در مورد بزرگان هنر و اندیشه مرتکب میشویم: چون برایمان عزیزند، از خاک جدایشان میکنیم و با تأکید بر برخی از ویژگیها، دیگر ویژگیهای انسانیشان را نادیده میگیریم. به عبارت دیگر، بر آنان جامه تقدس میپوشانیم و به منظومهای غیرانسانی تبعیدشان میکنیم. این همان خطا و جفایی است که بر کافکا نیز رفته است. ماکس برود دوست نزدیک کافکا ناخواسته در این اسطورهسازی نقش عمدهای داشته است. بررسی ریشهها و علل این قبیل اسطورهسازیها در این پیشگفتار نمیگنجد.