موریس بلانشو نویسنده، فیلسوف و منتقد در ۲۲ سپتامبر ۱۹۰۷ در فرانسه متولد شد. میگویند خانوادهاش ثروتمند بود. در خانهای ییلاقی در حومهی کواین میزیست. گویند در جوانی بلندقد و بور بود. مثل یکی دو عکسی که او در دورهی دانشجوییاش در استراسبورگ انداخته. از بیماری سل همواره رنج میبرده و بسیار کم غذا بوده است. عکس دیگری از دوران پیری به او منتسب میکنند که ظاهراً یک عکاس دورهگرد از او انداخته؛ سال ۱۹۸۵، همچنان بلند قد، کمی خمیده و نحیف کنارِ یک رنوِ ۵ سفیدِ فرانسوی. همین. تمام اطلاعات ظاهری از نویسندهای رازآمیز که گفته میشود بیش از ۸۰۰ مقاله و کتاب از او به جا مانده در همین حدود است.
بدین ترتیب، صحبت دربارهی بلانشو بیشتر به گفتن دربارهی آثارش منتهی میشود، چرا که به زعم بلانشو هر قدر خواننده اطلاعات کمتری از نویسندهی متن در اختیارش باشد، بی هیچ ارجاع دیگری غیر از خودِ متنْ، به گونهای مستقل با متن برخورد میکند و خود او نیز تا پایان عمر طولانیاش این گونه زیست. بلانشو به هیولای ادبی مشهور بود، اما با این حال کمتر کسی نشانی از او داشت. خبری از بلانشو در جایی نبود، تا جایی که عدهای حتی زندگی او را شایعه میدانستند. زمانی در دههی ۸۰ خبر مرگ او منتشر شد، در همین زمان مارگاریت دوراس، خبر مرگ او را تکذیب کرد و اعلام نمود که بلانشو هنوز زنده است، هرچند زندگیاش در هر لحظه در همسایگی مرگ اتفاق میافتد. با همهی اینها نوشتهها و افکار مکتوب بلانشو عمدتاً مرجعی بود برای بسیاری از نویسندگان و منتقدان هم نسل و پس از خودش از هر طیف و رویکردی؛ از سوررئالیستها و اگزیستانسیالیستها گرفته تا فرمالیستها و ساختارگرایان. بلانشو در مجامع حضور نداشت اما گفتهها و نوشتههایش نقل قول میشد.
از میان روشنفکران و نویسندگان آن دوره تنها ژرژ باتای و امانوئل لویناس بودند که بلانشو با آنان در ارتباط بود. به عبارتی، این دو نویسنده، پلهای زندهی ارتباطی میان بلانشو و دیدگاههایش با فضای روشنفکریِ متشنج آن دورهی پاریس بود. فضایی که به واسطهی اتفاقاتی مثل دو جنگ جهانی در اروپا، اقدامات استعمارگرانهی دولت فرانسه در الجزایر و بعدها شورش می ۱۹۶۸ دانشجویان و کارگران فرانسوی، آمیخته با سیاست بود. دورهای که سارتر با ردای سنگین و پرمدعای اگزیستانسیالیستی «ادبیات چیست؟» خود به بازتعریف ادبیات و رابطهاش با سیاست و اخلاق میپرداخت. درحالی که بلانشو ادبیات را اساساً و ذاتاً متنافر و بیربط با سیاست و اخلاق میداند. از نظر او ادبیات همواره بازآفرینی و بازکشف است.