درباره داستان های نامورنامۀ باستان، شاهنامه فردوسی جلد 11
استادِ طوس خطبه داستان را چنانکه رسم اوست با نام و یادِ خداوندِ دانا و توانا آغاز کرده است. خداوندی که همهچیز از آسمان و ستارگان و زمان و مکان آفریده اوست و اینهمه بر هستی ذاتِ اقدسش گواهی صادقند. معتقد است که آدمی که خود مخلوقی است ناچیز، وصف او را چنانکه باید نتواند کرد، باید که به درگاه آن بینیاز روی نیاز بر خاک نهد و جز او را کردگار جهان نداند و آگاه باشد که روشِ سپهر گردان که خود مخلوق باریتعالی است این است که گاه آدمی را شادمان میسازد و زمانی غمگین. با گردشِ او آشنا باید بود.
پس از این مقدّمه از رستم، جهانپهلوان و داستانهای پهلوانی که ازو بر سر زبانهاست یاد میکند، از رستمی که خردمند و بیداردل و مردِ جنگ است و دلاوری و جنگاوری ازو مایه میگیرد، همانگونه که منشأ متانت و استقامت و خردمندی و دانش نیز هست. آنگاه میگوید از داستانهای او نوبتِ آن است که رزم کاموس را از شاهنامه نثر، چنانگه دهقان جهاندیده روایت کرده است به نظم بیاورد.