پدر مادربزرگ من از ترکهای تبریز و در دربار احمدشاه قاجار مشغول کار بود. این خاطره را مادربزرگم برایم تعریف کرد. درست نمیدانم سمت او چه بود، اما در دوران سلطنت قاجار که نه بانک مرکزی در کار بود و نه شرکتهای بیمه، سکهها و جواهرات سلطنتی را در صندوقهایی نقاط مختلف و نزد مقامات معتبر و مورد اعتماد نگهداری میکردند. یک گروه افراد مسلح هم نگهبان این صندوقها بودند. یکی از این افراد معتبر پدر مادربزرگ من بود. خانهی او در تبریز در وسط یک باغ بزرگ بود و بخشی از جواهرات و مسکوکات حکومتی که هنوز در تبریز نگهداری میشدند و به تهران منتقل نشده بودند، در زیرزمین خانهی او در صندوقهای مخصوص نگهداری میشدند.
احمدشاه که از ابتدا هم دلش نمیخواست شاه باشد و علاقهای هم به سلطنت و حکومت نداشت، همراه خانواده به فرانسه مهاجرت کرد و کودتای رضاخان اتفاق افتاد. طبق طبیعت رویدادهایی از این قبیل و تغییر حکومت در هر کشوری، نظم جامعه به هم ریخت، سربازها اسلحهها را زمین گذاشتند و فرار کردند و هر کس در گوشهی امنی پناه گرفت تا ببیند بعد چه خواهد شد. و در چنین شرایطی جد من ماند و یک زیرزمین پر از طلا و جواهر، بدون نگهبان و محافظ.
او از طرفی شخص امین و درستکاری بود، نمیخواست به این گنجینه دست بزند یا آن را جابهجا کند. از طرف دیگر، این گنجینهی بدون نگهبان و محافظ هر ساعت در معرض سرقت بود و از دست او هم کاری ساخته نبود. سرقت هم قطعاً به حساب خود او نوشته میشد. دولت جدید هم هنوز مستقر و مسلط نشده بود که بشود گنجینه را به مسئولین دولتی سپرد. و این مرد بسیار باهوش بالاخره راهحلی پیدا کرد.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 831.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 90 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۰۰:۰۰ |
نویسنده | زهره زاهدی |
ناشر |