سریال صوتی «تهران؛ فصل پیادهرویهای طولانی» روایت شش زن و مرد است که زندگی آنها با داستانی عاشقانه در گذشته و حال که هرکدام در محلهای از تهران رخ داده گره خورده است. به همراه هر قسمت نیز یک نقشهی راهنما برای پیادهروی در مسیر داستانها منتشر میشود که در همین صفحه پیدایش میکنید.
قسمت پنجم «تهران؛ فصل پیادهرویهای طولانی» در خیابان بازار دوم نازیآباد اتفاق میافتد. محلهای که آغاز روند مسکونی شدن خود را از حدود ۱۳۲۰ تجربه کرد اما در میانهی دههی سی خورشیدی با رشد جمعیت مواجه شد و حدود ده سال بعد به یکی از مهمترین محلههای محدودهی جنوب شهر تهران تبدیل شد. در این قسمت «مقداد» روایتگر قصهای است که بار دیگر ما را به جشن تولد «مهلا» میبرد؛ اما در کنار «مقداد» با شخصیت دیگری نیز آشنا میشویم که متولد محلهی نازیآباد است. دختر جوانی برخاسته از طبقهی کارگر در این محله که حال و هوایی عاشقانه به روایت مقداد میدهد.
پس این بار به نازیآباد میرویم که علت انتخاب آن برای تبدیل شدنش به یک محله با نقشهی منظم و آپارتمانهای کوچک در دهه بیست و سی خورشیدی، نزدیکیاش به راهآهن تهران، کارخانهی بلورسازی، سیلو و دیگر کارخانجات بود و میتوانست محلی برای سکونت کارگران این مؤسسات باشد. کارگرانی که فرزندان و نوههای آنها همچنان قاطبه بافت جمعیتی این محله را تشکیل دادهاند.
مهام میقانی متولد مهرماه ۱۳۶۴ در تهران است. عمدهی فعالیتهای میقانی حول دو محور اصلی ِتئاتر مستند و ادبیات جرم شکل میگیرد و در این دو حوزه پژوهش، نویسندگی، کارگردانی و تدریس میکند. او به واسطهی این دو موضوع، از تاریخ معاصر کشورمان کانونی میسازد که عرصهی مطالعه و ارائه آثار خلاقه است. به این ترتیب کل فعالیت او به جرمشناسی تاریخ معاصر میماند که گاه در هیئت نمایشنامه خود را نمایان میکند و گاه به شکل رمان، مقاله و یا خطابه-اجراهای مستند. مهام میقانی نویسندهی چندین کتاب از جمله «ترکیببندی در سرخ»، «گرمازده»، «پروندهی کارآگاه عاشق: قتلهای زنجیرهای عباسآباد» و... است. عمدهی فعالیتهای او علاوه بر بیش از نود نمایشنامهی رادیویی، چندین نقد، جستار، ترجمه و یادداشت در مطبوعات، تلهفیلم و فیلمنامه بوده است.
سریال صوتی «آخرین دکه تا تهران» نخستین همکاری مشترک میقانی و فیدیبو بود که به یکی از پرشنوندهترین آثار صوتی سال گذشته تبدیل شد.
میقانی در «تهران: فصل پیادهرویهای طولانی» به سراغ شش داستان عاشقانهی معاصر از شش محلهی تهران رفته است.
این مسیر مکانهایی است که در قسمت پنجم با آن مواجه میشوید.
پیشنهاد میشود این مسیر نسبتاً کوتاه، با دستکم دو بار قدم زدن در طول این مسیر، دیدن مغازهها و نشستن روی نیمکتهای خیابان بازار دوم انجام شود.
برای دیدن نقشه با کیفیت بالا، اینجا کلیک کنید.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 124.۱۶ کیلوبایت |
مدت زمان | ۰۱:۲۸:۱۷ |
نویسنده | مهام میقانی |
راوی | مهام میقانی |
ناشر | فیدیبو |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۵/۱۰ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
مقداد، دون ژوانِ خوش اشتهایی که در حال و هوای اکنون این قصه ادمی شکست خورده به نظر می رسد و به یکباره به پولی باد آورده دست می یابد… در ابتدا وقتی الیانا اعداد روی سس را پیامک می کند، هیچ فکرش را نمیکنیم که این اتفاق ساده سببِ فرجامی پر تب و تاب خواهد شد… و کمتر به خاطر داریم از نویسندگان ایرانی که اینطور به جانمان نفوذ کنند. خلاقیت نویسنده در پیوند زدن تضادهای یک شخصیت با اتفاق های کلی یک زندگی در هر پیاده روی شکلی تازه به خود میگیرد و هرگز با تکرار مکررات روبرو نیستیم. هر پیاده روی قهرمان وجغرافیای خاص خودش را دارد، قهرمانی که در گوشه و کنار شهر خاطراتی را از سرگذرانده، خاطراتی که انگار نه انگار از تخیل مایه می گیرند… راوی فضایی خلق می کند از رفتارهای درست و غلط و شرح حالی از زندگی روزمره که ساده به نظر می رسد، اما کافی ست به جزییات توجه کنیم و یا اینکه خودمان شروع کنیم به نوشتن یک قصه! تا متوجه بشویم اینگونه نوشتن به چه اندازه می تواند کار دشواری باشد! …. دراین پیاده روی از شمال شهر و زندگی مقداد به جنوب شهر می رویم، الیانا هم مانند مقداد پدری تریاکی دارد…، و رخدادهای اجتماعی و تاثیر آن در زندگی او را با پوست و استخوان درک می کنیم، شاید به این خاطر که این زندگی ها بسیار شبیه زندگی های خودمان هستند…. در این قصه نیز عناصر زیادی_مانند پیاده روی های گذشته_ برای غافلگیر نمودن شنونده وجود دارد، اما مقداد من را بیش از پیش غافلگیر کرد و هنگامی که آن تصمیم بزرگ را گرفت به شدت به یاد این جمله افتادم؛ (در این زندگی که عرصه ی کشاکش جسم و جان است شاید بُرد همیشه باجسم نباشد…. ) در آخر برای نویسنده ارزوی سلامتی دارم و امیدوارم همیشه قصه هایی برای نوشتن داشته باشند….
این حرکت دایره وار قسمتها خیلی دلچسب میشه خیلی وقتها. میثم در آغاز منفور جلوه میکنه، توی قسمت سوم تا مرز دوست داشتنش میریم و در قسمت پنجم دوباره منفور میشه. آدمی که به پیشرفت فردی خودش بها داده و از یاد برده که رفتارهاش چه آسیبهای عمیقی میتونه برای برادرش به بار بنشونه. از طرف دیگه الیانا که در قسمت اول به نظر بازیگوش و سطحی مییاد در قسمت پنجم با حفظ برخی بازیگوشیها یک شخصیت خیلی جالبی پیدا میکنه. من میدونم که خیلی دخترها فقط به خاطر اینکه خونه پدرشون نباشن ازدواج میکنند. خیلی دخترها حتی مجبور میشن اولین خواستگاری که دارند رو بپذیرند فقط برای اینکه از محیط آزاردهنده خونواده بیان بیرون و بعد از ازدواج مجبور میشن تن به خیلی مشکلات بدن. مثل الیانا که نامزدش تصادف کرده و حالا زندگی با مردی که شاید برای خیلی وقت نتونه سر کار بره، خیلی سخت تر از زندگی در خانه پدری هست. این چنین جزئیات ملموس انقدر در این کتاب صوتی زیاد هستند که اشاره کردن بهشون بسیار طول میکشه. خوشحال باید بود که کتاب افت نکرده تا اینجا. من با دل قرص میگم قسمت ششم هم خوب خواهد بود و من انتظار دارم در قسمت ششم داستان ماهور رو بشنوم. اما شاید داستان شخص دیگری در انتظار ما باشه. خدا قوت. ممنون از نویسنده و ممنون از فیدیبو و اینکه دوباره داره دلتنگی می یاد سراغم. قسمت آخر نزدیکه و دل ما از این شبهای خوب نمیتونه دست بکشه. ای کاش ای کاش بازهم قلبهای ما رو مهمون کنین به یک داستان دلچسب دیگه با صدای خود نویسنده.
متشکرم در درجه اول از فیدیبو من با آخرین دکه تا تهران به دوستانم که رمان و سریال صوتی گوش می دن پیوستم. قبلش آثار خوبی رو نشنیده بودم و مدام تا نصف فایل بیشتر گوش نمی دادم و نمی تونستم تمرکز کنم اما این دو اثر و مخصوصا این تهران پیاده روی های طولانی چنان از جان برآمده که به جان ته نشین می شه. آدم جگرش حال می یاد. این مقداد که قشنگ خود من بودم در دهه هفتاد. اواخر دهه هفتاد من چنین اشتباهی کردم. پام باید می شکست و نمی رفتم ولی رفتم و ثمره رفتنم رو دیدم در زندگی تلخم. خدا رو شکر می کنم اوایل دهه نود خدا دوباره یک نفر رو سر راه من قرار داد. الان به همین خاطر دیگه با دید منفی به گذشته نگاه نمی کنم. با شنیدن داستان مقداد حسرت خوردم ولی التیام پیدا کردم آخرش. عمر آقای میقانی هزار سال باد. این متن رو بذارید توی کتاب چهارم دبیرستان همه رشته ها. فنی ها تجربی ریاضی همه. از فیدیبو متشکرم چنین سیاستی رو دنبال می کنه و داره سراغ این ایده ها می ره.
آقای میقانی ای کاش ما پولدار بودیم یا عمراتی خانه ای قدیمی و بزرگ با باغ بزرگ داشتیم، من شما را پیدا می کردم و یک اتاق بزرگ یا بخشی از خانه را به شما می دادم و می گفتم اینجا اقامت کنید مثل یک نویسنده روسی یا انگلیسی فرانسوی فقط بنویسید و یک انتشارات تاسیس می کردم با تعداد کاغذ زیاد و نوشته های شما رو منتشر می کردم و به شما حق التحریر زیادی پرداخت می کردم تا به جای آموزش و پرورش و وزارت علوم یک چیزهایی در نوشته هاتون می نوشتین که آدم ها خودآگاه و غیر خوداگاه، تعمدی و سهوی چیزهایی می آموختند که یادشون نمی موند کجا آموختند اما تا ته قلبشون نفوذ می کرد و وقتی قرار بود ازش استفاده کنند یکهو حاضر می شدند و بهشون یادآوری می شد. نسخه صوتی نوشته های شما را هم می دادم خودتون بخونین و ضبط می کردم. این کتاب صوتی بیشتر از اون چیزی که فکر می کردم مفید هست.
چقدررر درد داشت؛ دردی فزاینده و گویی مرگبارتر از اون سیل تجریش. در قسمت میثم، شنیده بودیم از تغییرش اما انگار اشتباهات گذشته اش ردپایی پر از زخم ها و بغض های زهرآلود فروخفته بر جان برادرش به جا گذاشته که بی مرهم موندنشون در طی سال ها، در شکل گیری رفتارهای به اعتراف خود مقداد، تاریک، نقش مهمی داشته اند. چه خوب و از اون مهم تر لازمه وقتی رشد و بهبودی در بودنمون داشتیم، به فکر جبران دردهایی که از بلد نبودن ها به دیگران دادیم باشیم؛ شبیه بازگشت مصمم میثم به شمیم که هر اما و اگری رو محکم پشت سر گذاشت. یادآوری مهم دیگه این که تا جایی که میشه تلاش کنیم برای موندن روابط بی مثالی که توش ما و طرف مقابل از جان و دل "آموخته هم میشیم".
واقعا بی انصافیه یه جمله بنویسم که عالی بود انقد لذت بردم که شاید برای هر کس بخوام ازش بگم کلی جمله بشه صد جای داستان اشک تو چشام حلقه زد این کشاکش جذاب داستان این لطافت و پاکی عشق الیانا به مقداد .یادآوری اینکه این دنیا چه عجیب میزنه تا ماها رو برقصونه .چه فرصتایی ک از دست نمیدیم و حسرت میشن چقدر نویسنده توانا مینویسه و گویندگی بی نظرش نوشته رو برامون انقد قشنگ میکنه که لحظه ای فکر کردم جای شخصیتا زندگی میکنم. خیلی از اون چه الان تو ذهنمه و احساسی که با این داستان داشتمو نمیتونم بگم. ممنونم از نویسنده و سایر دست اندرکاران
چیزی که درباره این سریال واقعا دوسش دارم اینه که در همه قسمت ها اشیا یا چیز های عادی یهویی تبدبل به چیز دیگه ای میشن این چیز ها جوری نوشته میشه که یک چیز عادی مملو از احساسات میشه مثل سس یک سمبوسه این قسمت یا رفتن به سینما برای میثم و… این جور چیزا جوری دلنشین میشن که همیشه توی ذهن ادم میمونن…من مقداد رو هم سرزنش کردم هم ازش ناراحت شدم و هم درکش کردم …
گاهی آدم فکر میکنه حالا چه اهمیتی داره چه بلایی سر بقیه بیاد، فقط شخصیت محبوب من خوش سرانجام باشه؛ به خودش میاد میبینه انگار که سالها با تکتک شخصیتهای اصلی و فرعی نون و نمک خورده نگران عاقبت کارشون شده. بعد میبینه نه کاش داستان تا ابد ادامه پیدا کنه مثل یک خاطرهی زندهی تلخ و شیرین از گذشته. یا حداقل کاش ما هم یه پرنده میداشتیم که راه درست رو بهمون نشون میداد.
متاسفانه اجرای این اپیزود رو زیاد دوست نداشتم. یکی از چیزایی که خوانی آقای مهران رو برام دلنشین می کنه شخصیت سازی بدون صداسازیه. دوست دارم کتاب مثل کتاب خونده بشه نه نمایشنامه (نظر شخصی) و بر پایه همین هم کتابهای صوتیم رو انتخاب می کنم. واقعا صدای تخمه شکستن و با دهن پر از سمبوسه حرف زدن ضروری بود؟ به عنوان شخصی که میسوفونیا داره به سختی اون قسمتا گوش دادم😓
فوق العاده زییا شیرین پر کشش عمیق و .... بینهایت لذت بردم از این همه چیره دستی و فکر خلاق و مهارت در نویسندگی راستش باورم نمیشد که در نسل جدید رومان ایرانی که پر شده از داستان های عشقی ابدوخیاری و سطح پایین، چنین سطح و سبکی پیچیده و زیبا داشته یلشیم مخصوصا قسمت لذتبخش برای من شخصیت پردازی ها بود که کاملا با علم و خلاقیت افریده شده ممنون از نویسنده ی بزرگوار و فیدیبو