سریال صوتی «تهران؛ فصل پیادهرویهای طولانی» روایت شش زن و مرد است که زندگی آنها با داستانی عاشقانه در گذشته و حال که هرکدام در محلهای از تهران رخ داده گره خورده است. به همراه هر قسمت نیز یک نقشهی راهنما برای پیادهروی در مسیر داستانها منتشر میشود که در همین صفحه پیدایش میکنید.
پیادهروی چهارم یک پیادهروی ویژه است. این بار «نهال» قهرمانِ قصهی مهرپویا، خود راوی این پیادهروی است. در این قسمت با تقابل دو فرهنگ مواجه میشویم: حضور مصطفی در این قسمت تنها یک روبرویی تزئینی برای ایجاد یک عشق نامتعارف نیست؛ او نمایندهی طبقهای است که در «تهران؛ فصل پیادهرویهای طولانی» مجال کمتری برای حضور داشت. مصطفی نمایندهی جوانان فراموششدهای است که در سالهای اخیر متحمل سنگینترین رنجهای زندگی روزمره در تهران بودهاند. طبقهی مهاجری که بی پشتوانهی خانوادگی همیشه مجبور بوده خودش گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و برای ادارهی یک زندگی یکنفره هر روز به جنگی طاقتفرسا برود. از طرفی حضور «نهال» در این قسمت بهانهای است برای مطرح کردن یک مشکل معاصر بزرگ که به سلامت روانی جامعهی شهرنشین ایرانی مربوط میشود. در قسمت چهارم به پیادهروی در باغ پرندگان تهران در جنگلهای لویزان مشغول میشویم تا پرندگان و آدمها دوشادوش یکدیگر قهرمانان این پیادهروی باشند.
مهام میقانی متولد مهرماه ۱۳۶۴ در تهران است. عمدهی فعالیتهای میقانی حول دو محور اصلی ِتئاتر مستند و ادبیات جرم شکل میگیرد و در این دو حوزه پژوهش، نویسندگی، کارگردانی و تدریس میکند. او به واسطهی این دو موضوع، از تاریخ معاصر کشورمان کانونی میسازد که عرصهی مطالعه و ارائه آثار خلاقه است. به این ترتیب کل فعالیت او به جرمشناسی تاریخ معاصر میماند که گاه در هیئت نمایشنامه خود را نمایان میکند و گاه به شکل رمان، مقاله و یا خطابه-اجراهای مستند. مهام میقانی نویسندهی چندین کتاب از جمله «ترکیببندی در سرخ»، «گرمازده»، «پروندهی کارآگاه عاشق: قتلهای زنجیرهای عباسآباد» و... است. عمدهی فعالیتهای او علاوه بر بیش از نود نمایشنامهی رادیویی، چندین نقد، جستار، ترجمه و یادداشت در مطبوعات، تلهفیلم و فیلمنامه بوده است.
سریال صوتی «آخرین دکه تا تهران» نخستین همکاری مشترک میقانی و فیدیبو بود که به یکی از پرشنوندهترین آثار صوتی سال گذشته تبدیل شد.
میقانی در «تهران: فصل پیادهرویهای طولانی» به سراغ شش داستان عاشقانهی معاصر از شش محلهی تهران رفته است.
پیادهرویِ این قسمت سراسر در دو فاز باغ پرندگان تهران در جنگلهای لویزان رخ میدهد. شاید بهترین تجربه برای شنیدن این قسمت برای آنانی که در تهران زندگی میکنند، برداشتن یک هدفن و آغاز شنیدن این قسمت از بدو ورود به باغ پرندگان باشد.
این مسیر مکانهایی است که در قسمت چهارم با آن مواجه میشوید.
برای دیدن نقشه با کیفیت بالا، اینجا کلیک کنید.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 127.۱۳ کیلوبایت |
مدت زمان | ۰۱:۳۰:۲۴ |
نویسنده | مهام میقانی |
راوی | مهام میقانی |
ناشر | فیدیبو |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۵/۰۳ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
پیاده روی چهارم از زبان نهال نیز بسیار تاثیر گذار بود. با پستی و بلندی های زندگی او، ما هم بالا و پایین می شویم و پیش از شنیدن جزییاتی که از سرگذرانده، در شروع قصه با کلیاتی مواجه می شویم که نویسنده اینگونه بیان می کند: (وقتی متوجه شدم دیگر چیزی نمیتوانم بسازم یا همین ها که در طول این سال ها ساخته ام نه فایده ی چندانی دارند نه اهمیتی، شیفته ی خراب کردن شدم. من یک ویرانگرِ ناشناسم یا لا اقل یک ویرانگر هنوز گمنام که بلاخره یک روز گندش درمی اید. من نزدیک چهل و چهار سالم است، آنقدر عمر کرده ام که شاید نه کاملن اما خیلی ها چیزها از خودم بدانم، با این حال اغلب به نظر سی و سه چهار ساله می آیم، این را خودم نمی گویم، تقریبن هرکسی مرا میبیند و نمی داند چند سالم است حداقل هفت هشت سال جوانتر حدسم میزند، اما من بی نهایت خطرناکم چون تقریبن دیگر به چیزی امید ندارم و چند نفرتان با گوشت و پوست و جان خود تجربه کردید آدمی که دیگر به هیچ چیز امید ندارد چقدر ترسناک است؟…) چگونه این شخصیت ویرانگر پدید می اید؟ با دقت به اتفاقات زندگی نهال نگاه کنید؛ رخداد استادیوم امجدیه، فقدان هشت ساله ی پدر و اختلافات….بیماری مادر و … همه و همه در ماجرا دخیل هستند و مثل همیشه نویسنده با دقت به جزییات شخصیت ها را شکل داده. ورود مصطفی به این پیاده روی، کمک شایانی به پیشبرد قصه می کند، مصطفی که زندگی تلخی داشته و پدرش را به شکلی ناهنجار از دست داده، اما روحیه ای شاد دارد… و مداخله ی او در زندگی نهال سببِ کشمکشی جذاب می شود. در هر پیاده روی با آدمهایی طرفیم که بسیار باور پذیرند و اتفاقات زندگی شان با زندگی ما به عنوان شنونده تلاقی می کند. ما به عمقِ تاریکیِ یک زندگی وارد می شویم، همزات پنداری می کنیم و احساسمان درگیر می شود و این قصه به خوبی انتظارمان را براورده می کند، صدای هوش ربا و اجرای جذاب نویسنده _که تاثیر کلمات را صد چندان می کند_ البته در این امر دخیل است. نویسنده علاوه بر تسلط به مسائل تاریخی که در هر قصه نمو بیشتری پیدا می کند ، آگاهی کاملی به مسائل روانشناسانه نیز دارد که در نوع خود بی نظیر است. امیدوارم پیاده روی ها ادامه داشته باشند… از پسِ هر قصه ما چیزهایی می آموزیم که شاید قبلن کمتر به آنها توجه داشته ایم و هر پیاده روی _دست کم_ برای من مانند یک جلسه تراپی عمل می کند….
دیگه توی این قسمت چهارم و تا این قسمت چهارم آشکار و واضح شده که با یکی از به یاد ماندنی ترین آثار فارسی در ده های اخیر مواجه هستیم. فقط کافی هست از سد قسمت اول که کمی ناآشنا هست فضا بگذریم تا برسیم به یک دنیای تو در توی هنرمندانه. فقط کافی هست با حوصله و دقت گوش بدیم تا بفهمیم این اثر نه یک داستان به هم مرتبط معمولی که یک سند تاریخی است از زندگیهای سپری شده و تجربه شده. و آیا فقط من هستم یا سایر مخاطبین هم با من موافق هستن که نویسنده به شدت داره سعی می کنه اخلاقی تصمیم بگیره. به شدت در کنار بیان برخی حرف ها داره با تمام توانش و زور و تکنیک هاش سعی می کنه اخلاق جامعه ایرانی رو به سمتی ببره که باید باشه. کاش این اثر شنیده بشه. کاش کاری کنیم تعداد بیشتری حوصله کنند، با تمرکز گوش بدن این جواهر در حاشیه رو. کاش هر قسمت رو بیشتر از یک بار گوش کنیم. کاش نویسنده رو می دیدم و بهش می گفتم چه طور زندگی من رو معنی بهش داد. حتا روی طرز فکر و ادبیات و نحوه بیان من تاثیر گذاشته انقدر برمیگردم قسمت ها رو گوش می دم و در چهل و هشت سالگی به این فکر می کنم شاید با دوستی در محله سابق مادرم درست رفتار نکردم و بايد برگردم و پیداش کنم. لطفا گوش بدین و بگین آیا این طور اخلاقی داستان تعریف کردن زیر لفافه ی آزاد اندیشی و نوگرایی واقعا ممکن بوده یه من دارم اشتباه می کنم؟
این قسمت اوج ظرافت و جزئیات بود. از جزئیاتی که شاید خیلی به چشم نیاد یکی اونجا که راوی گفت مصطفی توی خوابهاش جای خانواده و آدمهایی که توی خواب هستن حرف می زنه. بعد که یک کم گذشت شنیدیم صدای مصطفی افتاد روی صدای مادر راوی یعنی نهال. حالت روانی راوی هم با جزئیات کامل همون طوری که واقعا بیماری افسردگی بالینی هست نشون داده شد. بیماری شایعی که همه مون باهاش درگیر بودیم. توی اون تقدیمی آخر من دیگه نشد جلوی خودم رو بگیرم و اشک ریختم. پسرعموی من سالها از افسردگی رنج می برد و سال نود و نه خودکشی کرد. روحش امیدوارم لااقل در آرامش باشه چون یادش پیش من گرامی هست و هر روز توی فکر من زنده میشه. مثل قسمت سوم من هم با پسرعموی خودم یک وقت هایی حرف می زنم.
من از پنج سال پیش با افسردگی اشنا شدم ، تاریک دیدن چیز هارو درک می کنم، تاثیر قرص های مختلف رو هم فکر نمی کنم متن ایرانی تا حالا خونده باشم که دقیق به این موضوع پرداخته باشه وافعا زیبا بود ، هر لحظه شو عمیقا درک کردم و با وجود اینکه نویسنده اقاس اما لحظات زنانه ای خیلی زیادی داره که با جزیات و درست نوشته شده بعد از تموم شدنش نه تنها احساس ناراحتی نکردم بلکه احساس کردم رها شدم یک ارامش خاصی به همراه نهال بود فکر میکنم این قسمت بهترین قسمت بود ، خیلی قشنگ بود خیلی خیلی لذت بردم همراه شدم با شخصیت فکر میکنم این قسمت بهترین قسمت بود،
و داستان نهال که از اول مشتاقانه منتظرش بودم و چقدر از شنیدن شرایط و سرگذشتش متاثر شدم. از متن : آدم فکر میکند برای جبران کردن گندهایی که زده همیشه وقت دارد، اما من به مرور فهمیدم وقتی گندها روی هم تلنبار شوند، نه تنها دیگر جبرانشان نمیکنی ، بلکه به اتفاق افتادنشان عادت میکنی. جور دیگری بلد نیستی زندگی کنی جز اینکه گند تازه ای بزنی و این طور میشود که تنهاتر میشوی ، چون دیگر کسی برایت باقی نمیماند که به رابطه ات با او گند نزده باشی.
آقای میقانی با استعداد وتوان بالایی که دارند تمام اهتمام خود را در ارائه روانشناختی شخصیت ها ارائه میدهند از این جهت داستایوسکی وکتاب ابله را بیاد میاورند تحقیق ومطالعه نوبسنده در خصوص بیماری ها نشان از حرفه ای بودن نویسنده دارد اما سیاهی وتلخی این سری از نوشته های ایشان دل آدم را بدرد میاورد هدف انتقاد نیست ایشان نامبر وان هستند اما نیاز به کور سوی روشنایی داریم نیاز به کورسوی تغییر وعبور از شرایط بی رحمانه کنونی بااحترام ومحبت فراوان از راه دور برای نویسنده برجسته ایرانی
جناب میقانی توانا، دغدغه پررنگ شما در بهره وری هر چه بیش تر و اثرگذارتر از فرصت هر قسمت این داستان برای رسوندن پیام های جاری کمتر گفته و شنیده و شناخته شده در اطراف ما که با توانایی تحسین برانگیزی نگاشته و روایت کرده اید، ستودنی و احترام آمیزه. اونقدر زیبا از زبون هر شخصیت که با وجود داشتن نقاط اتصال، گاه فرسنگ ها متفاوتن، حس و حال لحظه های زیستشون رو میگین که یادآور همون باور زندگی چند بارست.
یکی از آرزوهام طولانی تر بودنِ این سریاله(: و یکیش اینه که کاش نسخه کتاب کاغدیش هم چاپمی شد و داشتمش. چون عمیقاً باور دارم من یک جهان دیگه و چند زندگی دیگه رو زندگی کردم و تجربه کردم. و کاش نسخه کاغذی این داستان رو در کتابخونه ام می ذاشتم که هر روز یادم بمونه چه زندگی رو زندگی و تجربه کردم و یه نشونه از اون زندگی جلوی چشام باشه دمتون گرم آقای میقانی♥️
جناب میقانی شما بی شک استعداد سرشاری در نگارش دارین و قلمتون به واقع کم نظیر هست. اما چیزی که تحیر من رو دو چندان میکنه توانایی فوق العاده شما در روایتگری هست. نوع بیان، ادای لهجه ، لحن زنان و مردانه، شاد و افسرده، سبک بال و سنگین دل، تماما از نوع صحبت شما مشخص هست. واقعا دارم از شنیدن لذت میبرم. به خصوص تم روانشناسانه ای این قسمت که مربوط به گرایشم هست علاقه من رو دو چندان کرد. ممنون بابت این سطح از کیفیت ارائه کار🙏🏻🤍🌿
من در حالی که در اتوبوس زنجان به تبریز نشسته ام به این اپیزود گوش دادم، و فکر میکنم این فروپاشی و این گمگشتگی در خود این شخصیت چقدر به خوبی نوشته شده :) و چه خوبتر که MDD یا همان افسردگی ماژور به این دقت در یک زن به توصیف نشسته و باز هم برام این اپیزود شگفت آور بود چرا که هر بار شخصیت ها عمیق تر با بک گراند متفاوت تر از تک صحنه هایی که از ان ها در اپیزود های قبل میشنویم ظاهر میشوند