کتاب تهرانیها نوشتهی امیرحسین خورشیدفر، رمانی است که در سال ۱۳۹۶ منتشر شد. این رمان، داستان زندگی چهار شخصیت اصلی به نامهای شاپور، رحمت، بیک، و کریستین است که در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۷۵ در تهران زندگی میکنند. شاپور، نقاشی جوان و روشنفکر است که در ابتدای داستان با پوران، دختری از خانوادهای سنتی، آشنا میشود. رحمت، انیماتوری است که برای ساختن انیمیشنی بر اساس منطقالطیر عطار به ایران بازمیگردد. بیک، سرپرست یک گروه موسیقی راک در دههی ۴۰ است که برای اجرای کنسرت به آبادان میرود. کریستین، مهندسی فرانسوی است که برای طراحی دوربینهای شهری به تهران میآید. داستان این کتاب، به موازات زندگی این چهار شخصیت، روایت میشود. داستانی که در آن، عشق، خیانت، آرزو، و ناامیدی، دست در دست هم میدهند و سرنوشت این شخصیتها را رقم میزنند.
امیرحسین خورشیدفر، نویسنده، مدرس داستان و منتقد ادبی است. او در سال ۱۹۸۱ در تهران متولد شد. آثار او، به شخصیتپردازی، نگاه واقعگرایانه و زبان روان و سادهی خود شهرت دارند. او در سال ۱۳۹۶، رمان تهرانیها را منتشر کرد که روایتی از زندگی هنرمندان مستقل در طول سه دهه است. این رمان، با داستانی جذاب و گیرا، به موضوعات مهمی مانند سنت و مدرنیته، مذهب و عرف، و آزادی و عشق میپردازد. خورشیدفر، در سال ۱۳۹۷، جایزهی ادبی «کتاب سال» را بهخاطر رمان تهرانیها دریافت کرد.
برخی از آثار امیرحسین خورشیدفر:
· کتاب شرطبندی روی اسب مسابقه
در مجموع، کتاب تهرانیها، اثری ارزشمند است که میتواند برای مخاطبان عام و علاقهمندان به ادبیات و جامعهشناسی، مورد توجه قرار گیرد. این کتاب، با داستانی جذاب و گیرا، به موضوعات مهمی میپردازد و میتواند برای مخاطبان، آموزنده و تأثیرگذار باشد.
جمله پرندگان و هر آنچه بال دارد
توفان نوح ـ سفر پیدایش
ساعت هشتونیم صبح، سر بلوار، رنوی گوجهای پیشِ پای شاپور توقف کرد. راننده سرش را پیش آورد. ادموند بود، ادموند مکانیک، صمیمی و گرم و خوشاخلاق. شاپور سوار شد.
ـ ادموند، الآن نباید سرِ کار باشی؟
ـ نا سلامتی یکشنبه است.
ادموند تند میراند. وقتی افسر راهنمایی و رانندگی را دید توی یک فرعی پیچید. گفته بود مقصدش کلیساست. شاپور آن حوالی کلیسایی سراغ نداشت. پشت چراغقرمز زوزهی ترمز بلند شد. ادموند گفت: «صاحب ماشین گفت ترمزش صدا میدهد. گفتم خب، صدای موزیک را تا ته زیاد کن، دیگر صدای ترمز را نمیشنوی.»
بعد از دانشگاه، کلیسا را به شاپور نشان داد. ساختمانِ آجر قرمز که شیروانی و دیوارهای بلند داشت اما نه برج و منار.
مقابل سینما، شاپور خواست پیاده شود که ادموند دست کرد زیر داشبورد و یک تافی که لفاف یشمی داشت درآورد.
ـ مِید این آرمنیا. بعد از فیلم بیا پیش من. نه؟ سری میزنی؟
شاپور گفت کاش میتوانست اما قرار است دوستی را ببیند. ادموند از وضعیت تازه استقبال کرد:
ـ چهبهتر، اگر اشکالی ندارد، دوستت را هم بیاور. درست است که اسباب پذیرایی نداریم اما یک فنجان قهوه که پیدا میشود. ها؟ از آن بیشتر را اگر بخواهی باید یکشب را بد بگذرانی و تشریف بیاوری منزل ما، اما در کلیسا، موسیقی معمولی و قهوهی عالی داریم.
بعد هم از شاپور خواست به پدرش سلام برساند، انگارنهانگار.
در صف سینما، شاپور به دعوای پدرش، خسرو صبری، با ادموند فکر کرد. کارِ خسرو صبری چند ساعت بعد از بگومگو با ادموند به بیمارستان کشید، اما روح ادموند هم از ماجرا خبردار نشده بود.
وقتی خسرو در بخش مراقبتهای ویژه بستری بود، در راهروی بیمارستان، صبریها نگران و آشفته دربارهی ادموند حرف زدند. گفتند مقصر است. گفتند باید از ادموند شکایت کنند. شاپور این حرفها را شنیده بود.
روز بعد حال خسرو صبری بهتر شد. بعد هم از بیمارستان مرخص شد. دیگر اصلاً حرفی از ادموند پیش نیامد.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۸۵ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 456 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۵:۱۲:۰۰ |
نویسنده | امیرحسین خورشیدفر |
ناشر | نشر مرکز |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۹/۰۷ |
قیمت ارزی | 8 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |