هدف از انتشار مجموعه مدرسه زندگی پرورش هوش عاطفی به یاری فرهنگ است. باورمان این است که طیفی از جدیترین معضلات ما نتیجه فقدان خودشناسی، همدلی و ارتباط است. فعالیتهای ما در ده مرکز در اقصی نقاط جهان انجام میشود، از جمله لندن، آمستردام، سئول و ملبورن. فیلم سازی، برگزاری کلاسها، ارائه خدمات درمانی و تولید سلسلهای از محصولات در عرصه روانشناسی از دیگر فعالیتهای ماست. موسسه انتشاراتی مدرسه زندگی به انتشار آثاری در باب مهمترین مسائل حیات فرهنگی و عاطفی معاصر میپردازد. مبنای انتشار عناوین، ارائه سرگرمی، آموزش، تسلیبخشی و دگرگونی در زندگی خوانندگان است.
- بخشی از کتاب:
از گذشته تا چندی پیش، دلیل بچهدار شدنِ مردم ارتباط بسیار کمی با خود بچهها داشت. دلیل بچهدار شدندشان این بود که در مزرعه به کارگرانِ بیشتری نیاز داشتند، یا اینکه میخواستند کسی در پیری از آنها مراقبت کند یا چون از قضاوت مردم میترسیدند یا برای اینکه خدا دستور داده است بچهدار شوید یا به سبب اینکه سعی میکردند تداوم کسبوکار خانوادگی یا قوم خود را تضمین کنند. خود کودک با طبیعت و نیازهای منحصربهفردش و با آرزوهای خاص خود برای تحقق، معمولاً آخرین چیزی بود که به ذهن مادر و پدر میرسید. زمانی که بچه به دنیا میآمد، کمی بهتر از یک حیوان با او رفتار میشد؛ احتمال مرگ در سنین کم بسیار زیاد بود و او تا حد زیادی نادیده گرفته میشد تا زمانی که ثابت میشد این اتفاق نخواهد افتاد. او مجبور بود بهجای کاوش و پرسش اطاعت و فرمانبرداری کند. او وجود داشت و زندگی میکرد، اما به او توجهی نمیشد. جهانِ مدرن این نگرش را کاملاً تغییر داده است. اکنون ما در جهانی بهمراتب کودکمحورتر زندگی میکنیم و کاملاً نگران آسایش، رفاه، رشد و پیشرفت فرزندانمان هستیم. هدف ما دیگر تولیدمثل برای رفع نیازهایمان نیست، بلکه فرزندان را به دنیا میآوریم تا باعث شکوفایی و رشد آنها شویم؛ ما به رشد درونی و پیشرفت آنها علاقهمندیم. همانطور که والدین، حداقل برای دو نسل، این رویه را دنبال میکردند، ما هم فقط میخواهیم که آنها خوشحال باشند. باوجوداین، هرچقدر هم که ما با توجه به نظریههای قدرتمند از لحاظ تئوری در زمینهی مراقبت از کودک قوی باشیم، اما عجیب است که خلاقیتِ بدون محدودیت و توجه به جزئیات را در اعمال و روشهایمان نشان ندادهایم. در واقع ظرفیتهای ما پشت آرزوهایمان جامانده است. ما در حذفِ «اعتماد به غریزهی ذاتی» و «چسبیدن به روشهای شهودی» کنْد عمل کردهایم، درحالیکه میتوانیم به هر فرآیندِ مستقیمی از آموزش بدگمان باشیم. برای بسیاری از ما آموختن نحوهی رفتار با یک کودکِ پنجساله یا کنار آمدن با یک نوجوان مالیخولیایی امری توهینآمیز است. ما تصور میکنیم که والدینِ شایسته بودنْ موضوعی است که به آن علاقه داریم، نه چیزی که بتوانیم برای آن آموزش ببینیم؛ این کتابْ مخالفِ این امر است.