یکی از راههای شناخت تمدنهای گذشته ملل کهنسال که دست تاریخ از دامان آن کوتاه است، بررسی و شناخت «میث»ها یا «اساطیر» آن ملتها است.
از راه شناسایی اساطیر آنان است که میتوان به آغاز وقایع بزرگ ازلی، یعنی آغاز جهان، آغاز بشریت، آغاز تولد، آغاز مرگ، آغاز پیدایش انواع جانوران، آغاز شکار، آغاز کشاورزی، آغاز پیدایش آتش، آغاز بسیاری از تشّرفهای جمعی، آغاز زایش خدایان و نیروهای درمان بخشنده، آغاز وقایع دیرینهای که مربوط به زمان دور گذشته است که آغاز و مبدأ زندگی امروزی است و بر اساس آن، ساخت فعلی جامعه نظام یافته است، پی برد.
راه دیگری جهت شناخت تمدنهای قومی در گذشته، نحوه تفکر و برداشت افراد آن جامعه از موجودی به نام «زن» است، تا آنجا که میتوان گفت: «بگو درباره زنان جامعه خود چه تفکری داری تا بگویم چگونه میاندیشی و نحوه تربیت تو چسان بوده است».
بدین سبب یک نحله فکری را از طرز تلقی آن از زن به راحتی میتوان شناخت، حتی یک دین و شیوه اندیشههای بنیانگذار آن را از نحوه برداشت وی از زن میشود بررسی نمود و تجزیه تحلیل کرد و حتی با فروید همداستان شده، به بیماریها و عقده حقارتهای دوران کودکی و نوجوانی و میانسالی وی دست یافت.
جامعههایی که قهرمانان اساطیری و حماسی آنان «تک جنسی» و مردانه است و یا به عبارت روشنتر، تمامی مقدرات گذشتههای دور ایشان بدست «قهرمان مردان» و «اَبَر مردان»شان حل و فصل میشده است، بیشک جامعهای بوده است خشن، خشک و فاقد ظرافتهای هنری و لطافتهای ادبی و آفرینندگی و زیبا شناختی. زیرا مدنیت و هنر که یکی از نشانهها و مظاهر آدمیت است، بدون حضور زن همان اندازه به دور از ذهن است که درخت و سبزهزار بدون وجود آب.
در میان ملتی که ارزش زنانشان برابر «کهنه پالان شتری است که در گوشه خیمه افتاده باشد»، چگونه میتوان انتظار آفرینندگی هنری و ظرافت طبع داشت. درحالیکه به قول «گرگوار»: درجات ترقی هر ملتی را از احترامی که در حیات اجتماعی خود به زن میگذارند میتوان شناخت.
ملت دیرینه سال ایران که یکی از کهنترین اقوام تمدنساز جهان شمرده شده است، از ملتهایی است که پیوسته زن در میانشان از پایگاه احترامآمیزی که درخور شأن یک ملت فهمیده است، برخوردار بوده است. برای صدق گفتار خود همین بس که در اساطیر و حماسه و سنگنوشتهها و الواح گوناگونی که از هزاران سال پیش در دل خاک نهان بوده و اکنون به دست باستانشناسان افتاده است، نشان بزرگداشت زن کاملاً آشکار است و بنابر یافتهها و نشانههای فوقالذکر، زن در نزد ایرانیان باستان، نه تنها به عنوان موجودی هم ردیف مرد، نه تنها همسر و شریک زندگانی وی و موجودی تمدنساز و آموزگار اجتماع خود، بلکه در چهره خدایانی که هر یک گوشهای از نظام هستی را سامان بخشیدهاند و در نظام خلقت نقشآفرین هر آنچه «بود» است، نمایان شدهاند، از طرف دیگر، در سیمای فرشتگانی که در جهان واپسین و زندگی آن جهانی نیز از مشاوران خدایان شمرده شدهاند که در تعیین سرنوشت مردمان تأثیرگذار خواهند بود.
این چهره خداگونگی زن در اساطیر ایران چنان نمایان و گسترده و دلانگیز و شاعرانه و شکوهمند است که جُز فریاد بلند ملتی خردجوی که طنین صدای او هزارهها را شکافته، بر گوش جهانیان فریاد میزند، تعبیر دیگری نمیتواند داشت. ملتی که ایزد بانوهایش شهر میسازند، کشاورزی را پاس میدارند، رودها را به خروش میآورند، دریاها را به تلاطم وا میدارند، دشتها را سبز و خرم میسازند، دارو و درمان میبخشند، نگهبانی مرزها را بر عهده میگیرند، «مردانِ مرد» میزایند، عشق و پرستش نثار میکنند، با دشمنان آزادی میجنگند، خانه و سامانه برمیافرازند، گُمگشتگان وادی حیرت و تنهایی را به سرمنزل مقصود راهبر میگردند، مقتدرترین فرمانروایان و نیرومندترین پهلوانان را در انجام کارهای نیکشان یاری میرسانند و برخلاف الاهگان جامعههای دیگر در عهد باستان که آلوده به هوس و نیرنگ و ناپاک دامنی و اسیر غرایز خود هستند، ایزد بانوان ایران زمین پاسداری از عفت و نجابت زنان را بر عهده دارند، نطفه مردان در مشیمه زنان پاک میسازند، دوشیزگان را برای مهرورزی به شوهران آینده خود، آداب پارسایی و عشوهگری تعلیم میدهند، زنان را در پاک نگاهداشتن بستر خانوادگی تشویق و ترغیب مینمایند و مردان و زنانی را که میل به ناپارسایی کرده باشند مورد سرزنش و نکوهش قرار میدهند...