«امروزه چنین مرسوم است که هر امری از امور یا هر چیزی از چیزهای گیتی را با قرار دادن یک پسوندواره «شناسی» در انتهای نام آن موضوع دانش خاصی قرار دهند و این کار چنان طبیعی و بدیهی به نظر می آید که دیگر به خود اجازه نمی دهیم که پیرامون معنی آن تأمل کنیم. بلکه با آغاز کردن از مفروضات صریح یا ضمنی آن، با انباشتن مجموعه ای از دانسته ها و دستاوردهای «عملی» در هر باب می پردازیم. یکی از این رشته ها مبحث ایرانشناسی است که نزدیک به چند سده است موضوعی به نام تاریخ و تمدن و فرهنگ ایرانی را مورد مطالعه قرار می دهد. چنانکه می دانیم، این رشته از دانش فرهنگ شناسی نخستین بار توسط اروپاییان بنیان نهاده شده و اینک ما ادامه دهندگان راه آنان هستیم و اکنون در ایران یکی از شاخه های پربار شناخت فرهنگ و ادب و تمدن کشور ما به شمار می رود و حساسیت خاصی بدان داریم». ایرانشناسی نیز خود از همان مقوله بدیهی و سادهای است که تا کنون به جز چند کارنامه انگشت شمار از سوی دانشمندان ایرانی، مورد پرسش جدی قرار نگرفته است و فقط نتایج حاصل از آن مورد توجه پژوهشگران این رشته بوده است. اصطلاح ایرانشناسی مشابهاتی نیز دارد که عبارتند از «هندشناسی، چین شناسی، عرب شناسی، ترک شناسی، مصرشناسی» و غیره که همگی آنها زیر عنوان کلی «شرق شناسی» جمع میشوند و این خود حکایت از آن دارد که مجموعههایی انسانی وجود دارد که دارای تمامیتی هستند و هر یک را می توان زیر عنوان کلی مطالعه کرد و تمامی آنها را زیر یک عنوان کلی تر، موضوع دانش قرار داد و میان این مجموعه که تحت این عنوانها قرار می گیرند وجه تشابهی هست که میان مجموعه های انسانی دیگر نیست. مثلاً رشتههایی از دانش را نمی شناسیم که عنوان های آلمان شناسی، فرانسه شناسی، انگلیس شناسی، یا آمریکاشناسی داشته و تمامی آنها ذیل عنوان کلی تر «غرب شناسی» قرار گیرند. پس برای آن که بدانیم ایرانشناسی چیست، باید از ماهیت آن تمامیتی که همه این عنوانهای مشابه را در بر میگیرد - پرسش کنیم که «شرق شناسی» چیست؟