این زندگی ما هم یک جورهایی مثل کتاب ها شده!
سمیرا بفهمی نفهمی ترسید. حالا نفهمیدم از جن ترسید یا از خود مادربزرگ. دست سمیرا را گرفتم و فشار دادم و گفتم: " نترس. جن مال توی کتابها و فیلمهاست. تازه اصلاً ترس هم ندارد." سمیرا گفت: " تو با من فرق داری. جنها از آدمها خوششان نمیآید."
با بد جنسی گفتم:" اگر خوششان نمیآید پس چرا توی زیرزمین زندگی میکنند؟"