مَگی: دخترِ خیابانی بهعنوانِ یکی از آثار داستانیِ محوری در اواخر سدۀ نوزدهم، جایگاهی به دست آورده است. داستانی که ادبیاتِ لطیف و پالوده را بهعنوانِ سبکِ غالبِ ادبی در ادبیات آمریکا مردود شمرد و با به تصویر کشیدنِ هر آنچه «آشنا و مبتذل» بود، در نگرش و زاویۀ دید در ادبیات آمریکا تحول ایجاد کرد، و زمینهسازِ بسیاری از فنونِ فرمی و محتوایی ناتورالیسم و مدرنیسم گردید.
در مَگی شاهدِ دنیایی هستیم که در آن آدمها اسیر و گرفتارِ محیطی هستند که زندگیشان را، بیاعتنا به ارادۀ خیرِ خدا، شکل میدهد. محیطی که مَگی، قهرمان زنِ داستان را به ورطۀ تباهی میکشاند و سپس در تقلیدی ریشخندآمیز از تراژدیهایِ عهد باستان به سوگِ او مینشیند. در دنیایِ مَگی جهنم، همانگونه که ژان پل سارتر نوشت، «دیگر انسانها» است.