این ششمین داستان و یکی از متفاوتترین آثار ارنست همینگوی است. این رمان را نمیتوان از بهترینهای همینگوی دانست، چون در زمان انتشار، با استقبال منتقدین مواجه نشد، اما تا آن میزان مورد توجه قرار گرفت که فیلمی با کارگردانی هوارد هاوکز از روی آن ساخته شد.
داستان در سه بخش متفاوت با روایتهای مختلف پیش میرود؛ بهطوریکه به نظر میرسد همینگوی آن را در سه زمان کاملاً متفاوت نوشته است. ظاهراً، همینگوی، ابتدا داستان کوتاهی نوشته و بعدها تصمیم گرفته است که آن را تا حد یک رمان بسط داده و دو قسمت دیگر به آن اضافه کند.
طرح داستان، بسیار خوب پیش رفته است. داستان، حول قایقران فقیری میچرخد که به خاطر امرارمعاش و گذران زندگی، دست به قاچاق انسان میزند. او در قسمت اول، با تمام سختیها و مشقتهای زندگی، تلاش میکند تا تن به کار خلاف ندهد و انسانی درستکار و صادق باشد. قسمت دوم داستان که کوتاهترین بخش آن است، میتوان گفت که ضعیفترین بخش داستان است و یک روز از زندگی روزمرهی هریمورگان را توصیف میکند. قسمت سوم را میتوان بهترین قسمت داستان دانست. تمام وقایع جنایی، آرمانهای انقلابی، دستوپنجه نرم کردن با فقر و حتی نام داستان، در این قسمت کاملاً مشهود است. همینجاست که فرق میان داراها و ندارها مشخص میشود. همینگوی، با روایت ذهن مرفهیم آمریکایی، تفکر و ترس آنها را در زندگی نشان میدهد؛ بهطوریکه در پایان داستان، خواننده، بیشتر برای این افراد دلسوزی میکند تا تهیدستی مثل هریمورگان.