درست بیست سال قبل بود که همسایهمان به من گفت قیافهای اخمو دارم. البته من این را به حساب مقابله به مثل او گذاشتم تا چیز دیگر. چون من از این همسایه ـ که خیلی فیسوافاده داشت و قیافهاش زیادی جدی بود ـ بدم میآمد. برای همین روزی، برای اینکه دلم خنک شود، به او (البته با زبانی شیک) گفتم قیافهشان ذاتاً عبوس است؛ طوری که همه را از دور فراری میدهند! البته قضیه قیافۀ من به همین جا تمام نشد؛ چون چند سال بعد باز همسر یکی از دوستانم این واقعیت را همچون چماقی بر سرم کوبید! روزی که با چند تن از دوستان، همراه خانوادههایمان با اتوبوس به سفر میرفتیم، همسر یکی از دوستان به ایشان گفت: «این یارو اخموئه کیه. آدم ازش میترسد!» اما دوستم جواب همان ظریفی را داد که گفته بود: «نگاه به قیافهاش نکن. خیلی خوشتیپه!» ایشان نیز در جواب به خانمشان فرمودند: «اتفاقاً خیلی هم آدم بگوبخندی است!»
اما این واقعیت دارد! من از کودکی در جمع خانواده و آشنایان آدم شلوغ و شوخی بودهام. بااینحال، بعدها فهمیدم ذاتاً آدم شوخطبعی هم هستم؛ چون آگاهانه از شوخی استفاده نمیکردم. اگر امروزه روز بخواهم به زبان فنی حرف بزنم باید بگویم که من این توانایی را دارم که یکدفعه چیز بامزهای بپرانم؛ چیزی که هیچکس توقعش را ندارد. به همین دلیل هم همه جا میخورند و یکدفعه میزنند زیر خنده. در این مزهپرانی هم باز بیاختیار از همۀ فنون استفاده میکنم؛ فنونی مثل وارونهگویی یا برعکسگویی یا بازیهای مختلف لفظی و.... اما از دید اخلاقیون، یک بدی غیرقابل بخشش نیز دارم و آن هم استعدادی قوی در کنایه و نیش زدن است. این استعداد، با اینکه خیلی به درد طنزنویسها و طنزگوها میخورد، اما اگر شما زیاد از آن در روابط شخصیتان استفاده کنید چیزی نمیگذرد که دوروبرتان خالی میشود و به قول یکی از طنزنویسها در همین کتاب، بهزودی جایتان توی خیابان است، نه خانه! برای همین من هم مدتها روی خودم کار کردم تا توانستم از این فن هر جا استفاده نکنم! بههرحال این شوخطبعی ذاتی من حتی اخیراً صدای یکی از دوستانم را هم درآورد؛ طوری که گفت: «تو هروقت حرف میزنی آدم تکلیفش با تو روشن نیست. چون نمیداند داری جدی میگویی یا شوخی میکنی!»