«بر جادههای آبیِ سُرخ»، عینِ واقعیت نیست؛ چراکه، هیچ داستانی، نمیتواند عینِ واقعیت باشد، و هیچ واقعیتی هم نمیتواند عینِ واقعیتِ دیگر؛ امّا «بر جادههای آبیِ سرخ»، تا آنجا که مدارک و منابعِ تاریخیْ رخصت دادهاند، بر پایهی مجموعهی بزرگی از واقعیات و مُستَنَداتِ قابل اعتنای تاریخی بِنا شده است، و بیش از این، با سرسپردگیِ کامل بهنَفْسِ حقّ و حقیقت.
سخت کوشیدم که هیچ اثری را __ که در ارتباط با این مجموعه حوادث وطن ماست و امکان دسترسی بهآنها وجود داشته است __ نادیده نگذارم؛ امّا البته این داستانْ، بایگانیِ جمیعِ آن اسناد و آثار نیست و نمیبایست هم باشد. تخیلِ نویسنده، در بسیاری از دقایق، راهْ بر برخی واقعیات مُبهمِ مغشوشْ میبندد تا بتواند از حقایق و حَقّانیتی باشکوهْ دفاع کند.
میر مَهنای دُغابی، اصلیترین شخصیتِ این داستان، سردارِ بیپروای دریای جنوب بود: زِبَرْ مردی که ایران، فراوانْ بدهکارِ اوست؛ بدهکاری که تا این لحظه، فرصتِ پرداختنِ بخشِ ناچیزی از دِینِ خود را بهاو نداشته است؛ چرا که استعمار، در طول دو قرن، خیرهسرانه کوشید که نام این سالارِ پیکارگرانِ با ایمان را آنچنان پنهان نگهدارد که گویی هرگز وجود نداشته است، و اگر داشته هم جُز یک راهزن دریاییِ جسور چیزی نبوده است.
بیگانه حق دارد میرمَهنای ما را «خطرناکترین دزد دریاییِ خلیج فارس و دریای عُمّان» بداند، و او را، دُرُست بههمینگونه، در دائرهالمعارفهای بزرگِ دریاییِ خود مُعرّفی کند، و ما متقابلاً، برعهده داریم که بسیار کارها برای میرمهنا بکنیم، که این کتاب، کمترینِ آنهاست.
میرمَهنا، یک جریان است نه یک شخصیت.
میرمَهنا، یک حادثهی عظیم و پِیدارِ تاریخیست نه فقط سردارِ بیپروای دریای جنوب.