حتما قبل از تهیه کتاب آدمخواران این متن را تا انتها بخوانید. اگر بدون هیچ اطلاع قبلی و پیشفرضی خواندن این کتاب را شروع کنید، بهنظرتان داستان کتاب خیالی و ساختهی ذهن نویسنده میآید اما لازم است بدانید تمامی وقایعی که در کتاب تعریف شده واقعی هستند. ژان تولی نویسندهی کتاب علاوه بر اینکه تکبهتک وقایع تاریخی آن زمان را مطالعه کرده است، خود در روستایی که تمامی اتفاقات در آن میافتدحضور پیدا میکند و داستان را از زبان نسلهای بعدی میشنود و تصویری ناب و تکان دهنده از فاجعه، برای خواننده میسازد. کتاب آدمخواران یک رئالیسم سیاه است. تصویری از مردمی که حرص و خشم خود را بر سر هموطن خود خالی میکنند. اگر روحیهای حساس دارید، این کتاب را نخوانید.
این کتاب یک داستان بلند است که تمامی اتفاقات درون آن در عرض چند ساعت رخ میدهد. تاریخ داستان برای سال ۱۸۷۰ است که کشور فرانسه تحت حکومت پادشاهی ناپلئون سوم است. او پادشاهی مریض و البته ضعیف است که تا جای ممکن از جنگ فرار میکند. در کنار این کشور، کشور پروس حضور دارد که قوی و متحد است. سرمست از تمامی پیروزسهایش قصد کشور گشایی دارد و چه جایی بهتر از فرانسهای ضعیف و شکننده. اما ماجرای کتاب به جنگ مربوط نمیشود. داستان، روایت نجیبزادهای است که برا کمک به روستایی میرود که همگی افراد روستا او و خانوادهاش را بسیار دوست دارند. روستاییان بسیار فقیرند، گرسنهاند و از سواد کافی برخوردار نیستند. اخبار درستی در دست ندارند و فقط میدانند که ارتش در جبههی جنگ درحال فروپاشی است. نجیبزادهی داستان که به دلیل معلولیت از جنگ معاف است، بسیار ناراحت و نادم است که چرا در کنار برادرانش در جبهه شمشیر نمیزند. اما مردمانی بیخرد به دلیل یک سوتفاهم و برداشت نابهجا، خشم خود را بر سر منجی خود خالی میکند و او را به فجیعترین شکل ممکن شکنجه میکنند. در جایی از کتاب آمده که مردم به او با پای چپ لگد میزند چرا که اینکار برایشان شانس میآورد.
داستان این کتاب روایت بیخردی است، ناسپاسی است و داستان مردمی است که از سر جهل تنها دلسوز و منجی خود را به عمد و به بدترین شیوه آزار میدهند. خواندن این کتاب به ما نشان میدهد که مردمان نادان و ناآگاه در هنگام خشم و ناامیدی، فقر و گرسنگی، چقدر میتوانند درندهخو و حتی وحشی باشند! این کتاب را بخوانید تا ببینید آیا قدرت روبهرو شدن با یکی از شرمآورترین و هولناکترین قسمتهای تاریخ را دارید! و این کتاب را بخوانید تا ببینید حماقت چطور میتواند از این موجود ساده روستایی به معنای واقعی کلمه یک هیولا بسازد و به راحتی از آدم به آدمخوار تبدیل شود!
ژان تولی و یا توله (Jean Teule) را قبلتر با رمان مغازهی خودکشی میشناسیم. او که نویسنده و کاریکاتورست فرانسوی است در تاریخ ۲۶ فوریه ۱۹۵۳ چشم به جهان گشوده است. او در کنار فعالیتهای گفته شده، فیلمنامه هم مینویسد. ژان تولی تا کنون ۱۰ کتاب موفق و پرفروش داشته است و جز نویسندگان بهنام و صاحب سبک فرانسه است.
کتاب آدمخواران در سال ۲۰۰۹ نوشته شد و احسان کرم ویسی آن را در سال ۹۸ به زبان فارسی و انتشارات چشمه آن را منتشر کردند. به دلیل استقبال زیاد از کتاب، رمان آدمخواران در سال ۱۴۰۰ به چاپ دوم رسید. از دیگر کتابهای ترجمه شده به دست احسان کرم ویسی، میتوان به گرگ بد قصه، شرلک هولمز و فاجعهی کشتی تایتانیک، مغازهی خودکشی و ... نام برد. در سال ۱۴۰۰، انتشارات صوتی رادیو گوشه، نسخهی صوتی این کتاب را با صدای بهرنگ علوی روانهی بازار کرد.
عمارت برتانی، ۱۰ دقیقه
در راه جشن، ۱۴ دقیقه
ورود به اوتفای، ۲۲ دقیقه
حصارک سنگی، ۱۵ دقیقه
درخت گیلاس کهنسال، ۱۵ دقیقه
دم خانهی والی ، ۱۲ دقیقه
دکان آهنگری، ۱۲ دقیقه
طویله، ۸ دقیقه
خیابان اصلی، ۱۶ دقیقه
قهوهخانهي مونیه، ۹ دقیقه
بازار غلات، ۶ دقیقه
ارابهی تاجر پشم دونزو، ۵ دقیقه
دلیجان مرسیه، ۶ دقیقه
فرغون، ۶ دقیقه
روزخانهی خشم شده، ۱۶ دقیقه
روز بعد، ۱۶ دقیقه
محاکمه، ۱۴ دقیقه
رای دادگاه، ۳ دقیقه
اعدام، ۱۰دقیقه
مردابهای نیزون ۶ دقیقه
برای هرکسی که به کتابهای داستانی علاقه دارد خواندن این کتاب را پیشنهاد میکنیم. البته که رمان آدمخوارن یک داستان زادهی ذهن نویسنده نیست و بر اساس واقعهای حقیقی نوشته شده است. تاکید میکنیم که فاجعهی رخ داده در کتاب برای کسانی که روحیهی حساسی داردند ممکن است آزار دهنده باشد.
مزیر، بوئیسون وکامپو جوان آمدند به بقیه کمک کنند و آلن را گوشهای از بستر رودخانه پرت کردند. پس از چن ماه گرمای شدید، آب رودخانه بخار شده بود. آلن بر روی زمین زرد و ترک خورده به پشت افتاده بود و سرش به یک سو چرخیده بود. هنوز آرام نفس میکشید. «هورا! نفس میکشد! نمرده! قرار است زنده بسوزانیمش!». آلن به مرگی سریع و راحت میاندیشید یا حداقل آرزویش را داشت. صدای دوست دوران کودکیش را شنید. شامپر حالا آهنگری آهن دل شده بود که تل هیزم برای مراسم اعدام او برپا میکرد. آلن خیلی خوب میشناختش. چه طور دوست قدیمیش آنقدر غریبه شده بود؟
«بیشترچوب بیاورید؛ بروید چرخ گاری و درخت مو و حصارها را بکنید! هرچه چوب است جمع کنیدا»
شامبر کمی کاه روی سینهی رفيق قدیمش ریخت. پای چپ آلن تکان میخورد. دلش میخواست فرار کند. ولی آنقدر چوب و شاخههای شاه بلوط و تل هیزم روی سینهاش ريخته بودند که نمیتوانست تکان بخورد. انگشتانش را برحجم سنگین چوبها فشار داد ولی شامبر پرید روی تل هیزمها. «چوبها باید به هم بچسبد تا مغزیُخت شود!» مردم فضاهای خالی را با شاخ وبرگ درختان پُر میکردند. شامبّر روی چوبها ایستاده بود و عین اردک تاتیتاتی میکرد. داد میزد: «زنده باد امپراتور. زنده باد ملکه و شاهزادهی کوچک شان!» بعضی از کشاورزان و تجاری که گاو و اسب معامله میکردند و از هیچ چیز خبر نداشتند، توجهشان به پایین دریاچه جلب شد. از دیدن تل هیزمی که روی یک نفر انداخته شده بود هاج و واج مانده بودند.
«یک پروسی را گرفته اند و میخواهند بسوزانندش! جنگ به اوتفای کشیده شده!»
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 303.۷۴ مگابایت |
مدت زمان | ۰۳:۴۱:۱۱ |
نویسنده | ژان تولی |
مترجم | احسان کرمویسی |
راوی | بهرنگ علوی |
ناشر | رادیو گوشه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۰/۰۲/۱۱ |
قیمت ارزی | 5.۵ دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
این کتاب کابوسیه که از بس سیاهه آدم گاهی به وقایعش شک میکنه و اگر شک نکنه از هیولایی که میتونه در درون خودش هم نهفته باشه به وحشت میفته. وقایع این کتاب حاصل جمع دو عامل جهالت به اضافه جماعته که نیاز به یک موتور محرک هم داره که میتونه عشق و تعصب باشه چه از نوع ناسیونالیستی مثل همین ماجرا یا از نوع ایدئولوژیک یا هر نوع دیگه. حالا اگه فشارهای روحی و روانی و اجتماعی ناشی از جنگ هم بهش اضافه بشه این هیولای فرانکنشتاین دست بازتری در خلق تابلوهای خونبار پیدا میکنه. متاسفانه این داستان، یک اتفاق استثنایی در تاریخ نبوده و موارد متعددی از این شهوت خشونت در تاریخچه لینچ کردنهای گوناگون بخصوص در آمریکای دوران بردهداری یا در اروپای قرون وسطی وجود داره. همین امروز هم اگر غل و زنجیر قوانین و الزامهای حقوق بشری رو بردارن بشر این پتانسیل رو داره که چنین تابلوهای سیاهی را باز هم خلق کنه. کما اینکه همین الان هم وقتی این غل و زنجیرها مثلا در زمان جنگ برداشته میشه خیلی از آدمایی که مستقیما درگیر جنگ هستن به سرعت برمیگردن به تنظیمات کارخونه. گزارش راوی هم بسیار خوب و تاثیرگذار بود
عالی بود عالی بود چون واقعیت وجودی انسان هارو خوب به تصویر میکشید. جماعت حذب باد، صبح زنده باد و شب مرده باد! شاید هیچ وقت دیگه هیچ جا همچین فاجعه ای به این سهمگینی رخ نده اما جنایات و اتفاقات مشابه زیادی وجود داره که مشخص میکنه انسان هیچ وقت عبرت گیرنده خوبی نیست! عصبانی شدم که چرا جنایتکاران اون طور که باید قصاص نشدن! سه قسمت اول کتاب رو که شنیدم یک ماه طول کشید تا تونستم بقیه ش رو گوش کنم! حالم بهم میخورد و بهت زده بودم. راوی اولش حوصله سر بر هست اما بعد متوجه میشید که اون لحن سرد و خشک چه قدر به فضا سازی کمک میکنه و کاملا درسته که وقتی داری از چنین قساوتی حرف میزنی همین قدر ربات گونه تعریفش کنی چون این کارها انسانی نیست و عاری از احساس بودن کلام راوی کاملا مناسبه این داستانه. فقط میتونم بگم بمیرم براش:) واقعا هیچ موجودی در جهان نباید حتی یک هزارم این زجر رو تحمل کنه اما حیف که ظالمان همیشه وجود دارن...
به نظرم در کل شنیدن این کتاب مفید بود و نشون میداد که انسلن ها تحت تاثیر اجتماع می تونن چقدر بی منطق و بی رحم باشن... اما خوب صحنه های دردناکی داشت که توصیف شکنجه های آلن بود که تحملشون راحت نبود در عین حال بدون اون صحنه ها این حد تاثیرگذاری رو نداشت... و درباره ی صدای راوی همه انتقاد داشتن، من هم ابتدای کتاب با صدای راوی اصلا ارتباط برقرار نکردم ولی از یه جایی به بعد باهاش مشکلی نداشتم، در عین حال کلیت صدای راوی هم بد نبود و دیالوگ و تقلید صدا رو به نظرم قوی بیان می کرد اما لحن بی حس راوی هم به نظرم با فضای داستان همخوانی داشت و در کل اونقدری که با توجه به نظرات توقع داشتم ناامید شم نشدم... در کل به نظرم این کتاب برای یکبار شنیدن یا خواندن ارزش داره
صد صفحه به تصویر کشیدن چیزی که ما بهش میگیم «انسان». ما خودمون رو اینجوری «اشرف مخلوقات» میدونیم، درحالیکه «قسیالقلب»تر از خودمون دیگه نیست. با هر کلمه، سوختم برای «الن». سوختم برای تمام اتفاقاتی که براش… تمام لحظاتی رو که کشید… تمام رنجها… تمام دردها… اون هم سر چی؟ بیشتر از همه میسوزم برای خودم… برای تو… برای انسان… که هیچوقت «آدم» نمیشیم! اگر روحیه حساسی دارید، نخونید! یا شاید هم بخونید! اشک بریزید! بلکه «آدم» بشیم! در ضمن، روایت هم بسیار عالی و سرد [مناسب فضا] بود. ——— [اگر دوست دارین بیشتر از کتابایی که میخونم ببینید تلگرام میتونید به نشونی @ReadByMani دنبالم کنید.]
خوب این کتاب یکی از دارک ترین کتابایی بود که در زندگیم خوندم و کتاب خیلی تناقضای جالبی عجین با طنز داره هم در فرم و هم محتوا. طوری که گاهی در زجر آور ترین صحنه یهو پرت میزنی زیر خنده. در مورد جزئیات شکنجه ها خیلی زجر آور و طولانی بود و با جزئیات بود که فکر کنم داشت از عمد شورشو درمیارد. اگه اون تیکه اندازی های خنده دار نویسنده نبود، قابلیت اینو داشت که کتابو ادامه ندم از شدت درد وارده. این کتاب مناسب آدمای خیلی حساس نیس واقعا. کتاب در کل ارزش خواندن دارد هرچند ویژگی یک داستان تمام عیاد را ندارد و اینکه به نظر آقای علوی اجرای خوبی داشتن.
من اومدم کتابو گوش بدم اما تو قسمت درباره کتاب که با جمله( حتما اگر میخواهید کتابو تهیه کنید بخونیدش)شروع میشه سیرتاپیاز کتابو نوشتن!خب من الان چیه کتابو گوش بدم؟وقتی میدونم تهش چی میشه وخلاصه داستانم میدونم!توروخدا نکنید اینکارو همون مینوشتید واقعیه و از نویسنده میگفتید کافی بود.مگر اینکه من اشتباه میکنم و اون چیزا که نوشته شده فقط قسمت کوچیکی از داستانه!
این خصلت همه ملتهاست که در هر شرایط و موقعیت با جو حاکم همراه میشن و هیچ وقت از خودشون سوال نمی کنن که من چرا این جماعت را همراهی میکنم.تمام منافعی که نصیبشان شده را برای لحظاتی فراموش و در واقع بر علیه خودشان حرکت می کنن. به همین علت هست که اکثر اعتراضات با خیل کثیری شروع و در نهایت با تعداد محدودی فروکش می کنن. چرا که پس از گذشت مدتی از جو روانی موجود خود را خلاص می کنن و به واقعیت خودشان باز می گردند.
این غمانگیزترین حالت غمگین شدن است چی به سرمون اومده بود؟ جمعی از انسانهایی که ادعای وطن دوستی دارن و فشار جنگ و شرایط زندگی اونهارو به خوردن انسانی بی گناه سوق داده بود این دومین کتابیه که دارم از این نویسنده میخونم و کل کتاب در شوک وقایع رخ داده شده داخل کتاب بودم آلن، حس میکرد وسط یک کابوس گیر افتاده است. انگار خوابوخیال بود. نمیتوانست واقعیت را بپذیرد. این رفتار آدمها او را به ورطهٔ یأس و ناامیدی کشاند.
اگر خیلی حساس هستید چند فصل رو نشوید. از فصل دکان آهنگری تا فصل فرغون رو نشوید چون شرح جزئیات شکنجه ها است ولی کلیت داستان قبل و بعدش به دستتون میاد. راوی خوبه. فضا رو به درستی ترسیم میکنه. با آرامش خونده که بهتر بود تندتر بخونه اما امکان تنظیم سرعت در اپلیکیشن برای چنین اوقاتی است. من با سرعت ۱/۴ برابر شنیدم.
گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست که دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان کسی گفتش چه آفت است که موجب مخافت است گفتا شنیدهام که شتر را به سخره میگیرند گفت ای سفیه شتر را با تو چه مناسبت است و ترا به دو چه مشابهت گفت خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شترست و گرفتار آیم کرا غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند و تا تریاق از عراق آورده شود مارگزیده مرده بود