- درباره کتاب صوتی کاکاسیاه کشتی نارسیسوس
رمان صوتی «کاکاسیاه کشتی نارسیسوس» اثر «جوزف کنراد» نویسنده بریتانیایی - لهستانی است که در سال ۱۹۸۷ میلادی به چاپ رسید. کنراد یکی از برترین نویسندگان ادبیات انگلیسی به حساب میآید. در این رمان صوتی اثر جوزف کنراد، کارکنان کشتی نارسیسوس، در معرض هولناکترین و خطرناکترین پدیده دریایی، یعنی طوفانی شدید و بیرحم قرار میگیرند و کنراد در این حین، شخصیتهای داستانش را که هر یک، خلق و خو و پیشینهای متفاوت دارند، مورد تحلیل قرار میدهد. برخی از منتقدان کتاب کاکاسیاه کشتی نارسیسوس را نخستین اثر ارزشمند کنراد و به عبارتی شروع کار او به عنوان کنرادی که امروزه میشناسیم، میدانند.
- خلاصهای از کتاب صوتی کاکاسیاه کشتی نارسیسوس:
نارسیسوس نام کشتیای است که کنراد، زمانی خودش بر روی آن سوار بود و روی عرشه آن کار کردهبود. کنراد که مدت زمان زیادی از عمر خود را به دریانوردی و کار بر روی کشتیهای تجاری مشغول بود، در این رمان نیز، مانند بسیاری از دیگر نوشتههایش، تلفیقی از حادثه، ماجراجویی و مضامین روانشناختی را بهکاربرده است.
جوزف کنراد نسبت به ذات انسان، درک بسیار عمیقی دارد. او در ضمن حوادثی که در داستانهایش رخ میدهد، به تحقیق و کنکاش در شخصیتها و تحلیل واکنشهای آنان میپردازد. رمان صوتی کاکاسیاه کشتی نارسیسوس، همانند سایر نوشتههای کنراد، ماجراجویانه و حادثهای نیست. اگر چه در داستان اتفاقات بسیاری رخ میدهد، کنراد از آنها تنها به عنوان پیشزمینه و به تعبیری، یک بهانه برای تحلیل کاراکترهای داستان و شخصیتپردازی کمک میگیرد.
کنراد در نوشتههایش، عموما فضاهایی تاریک و طبیعتی بیرحم را به تصویر میکشد و شخصیتهایش را در موقعیتهای سخت، کاوش میکند. او نویسندهای اخلاقگراست؛ اما نه به آن معنی که به مخاطب پند و اندرز دهد. او در عمق وجود انسان، کند و کاو کرده و او را با قلم مستحکمش، توصیف مینماید. او در نوشتههایش، سعی در بیان ارزشهای انسانی دارد؛ اما وی این کار را با رسوخ به جان آدمی و نه با سبکی تصنعی و غیرطبیعی، به انجام میرساند.
- قسمتی از کتاب کاکاسیاه کشتی نارسیسوس:
«آقای بیکر، معاون ناخدای کشتی نارسیسوس، با گامی بلند از کابین روشنش به تاریکی عرشه پاشنه پا گذاشت. بالای سرش، بر لبه عرشه بالایی، کشیک شب دو بار زنگ را به صدا درآورد. ساعت نه بود. آقای بیکر خطاب به مرد بالای سرش گفت: "همه خدمه روی عرشه هستن، نولز؟"
مرد لنگلنگان از نردبان پایین آمد و متفکرانه گفت: "به نظرم بله قربان. قدیمیها همه اینجا هستن و مردای جدید زیادی هم اومدن... همه آنها باید اینجا باشن."
آقای بیکر در ادامه حرفش گفت: "به سرملوان بگو همه خدمه رو بفرسته روی پاشنه کشتی؛ و به یکی از پسرها بگو یه چراغ خوب بیاره اینجا. میخوام از صف خدمه بازدید کنم."»
داستان از جایی آغاز میشود که کارکنان کشتی نارسیسوس، از قدیمیها گرفته تا کارکنان تازه وارد، سوار بر کشتی میشوند تا سفری طولانی را آغاز کنند.
راوی این داستان، یکی از اشخاص سوار بر کشتی نارسیسوس است. دریانوردان تازه وارد که شامل کارکنان جز و جاشویان نیز هستند، سوار بر کشتی میشوند و خود را در فضایی غریب مییابند. کشتیای که افراد پیش از آنها، «فکسنی» میخوانندش:
«در خوابگاه خدمه، تازه واردها با قامتهای راست، در حال نوسان و جنبش بر روی عرشه، در میان جعبههای طناب پیچشده و بقچههای رخت خواب، با ملوانهای قدیمی که روی دو ردیف تخت خواب دیواری، بالای سر همدیگر نشسته و با حالتی انتقاد آمیز و در عین حال دوستانه به همکاران آینده شان خیره شده بودند، دوست میشدند. فتیلههای دو چراغ خوابگاه که تا آخر بالا کشیده شده بودند، نوری تند و خیره کننده داشتند؛ کلاههای لبه گرد و مخصوص ساحل ملوانها در میان زنجیرهای لنگر قل میخوردند؛ یقههای سفید و باز ملوانها از دو سوی چهرههای قرمزشان بیرون زده بود؛ بازوهای درشت در آستینهای سفید به ایما و اشاره در حرکت بودند؛ در پس توفش خندههای ناگهانی و صداهای خشن و دو رگه، جریان یکدست غرولندها قطع نمیشد. "بیا پسر جان، این تخت مال تو!... اون کار و نکن!... آخرین کشتیای که روش کار کردی چی بود؟... جزو خدمه اش بودم... سه سال پیش، در تنگه پوژه... این کابین نشتی داره، حواستون باشه!... بیاین؛ بذارین یه تکون به اون صندوق بدیم! شما بچه اعیونای ساحلنشین با خودتون بطری نوشیدنی نیاوردین؟... یه کم توتون به ما بدین... روی اون کشتی کار کردم؛ ناخداش با الکل خودشو خفه کرد و کشت... از اون پسر ژیگولوها بود!... عاشق اون محلولش بود، واقعا!... نه!... تو یه صف، بچهها! حواستون باشه، اومدین رو عرشه یه کشتی فکسنی که توش دمار از روزگار ملوانا درمیآرن..."»
- درباره جوزف کنراد:
جوزف کنراد در سال ۱۸۵۷ میلادی در بردیچف، بخشی از امپراطوری روسیه و اوکراین امروزی متولد شد. آموزش کنراد را پدرش که فردی فرهیخته، دانشآموخته و دانا بود، شخصا بر عهده گرفت. او کنراد را با ادبیات لهستانی، انگلیسی و فرانسوی آشنا ساخت. مادر و پدر کنراد، به ترتیب در سالهای ۱۸۶۵ و ۱۸۶۹ میلادی، زمانی که کنراد کودکی بیش نبود، بر اثر بیماری سل درگذشتند. پس از آن، عموی کنراد سرپرستی او را بر عهده گرفت. عموی کنراد که از بنیه ضعیف وی و عملکرد نامطلوبش در مدرسه به ستوه آمده بود، او را در شانزدهسالگی برای کارآموزی در دریانوردی به مارسی فرانسه فرستاد.
کنراد از آن پس سالهای طولانی در دریا مشغول به کار بود. رمانها و داستانهای او که بسیاری در دریا واقع شدهاند، نتیجه تجارب شخصی بسیار کنراد در دریا هستند.
زبان مادری جوزف کنراد لهستانی بود و وی تا میانه عمر، به زبان انگلیسی تسلط نداشت. با این وجود، کنراد جزو برترین نویسندگان ادبیات انگلیسی و صاحب سبکی پیچیده و در عین حال، پخته، رسا و دلنشین به شمار میآید.
مقدمه کتاب کاکاسیاه کشتی نارسیسوس یکی از مهمترین نوشتههای غیرداستانی او به شمار میرود. کنراد در این مقدمه درباره نویسندگی چنین میگوید:
«اثری که هرچند متواضعانه طالب رسیدن به جایگاه هنر است، باید حجت هنری بودنش را در همه سطورش ارائه دهد... وظیفه من که سعی دارم به آن تحقق ببخشم، این است که باقدرت کلام مکتوب، شما را به شنیدن، احساسکردن و مهمتر از همه دیدن وادار کنم...»
«وقتی این کار انجام شود نگاه کن! کل حقیقت زندگی فاش خواهد شد: یک لحظه نگاهی و آهی و لبخندی و سپس بازگشت به آرامشی ابدی.»
عجیبه کتابی به این نابی و اجرایی به این جذابی هنوز هیچ رای و کامنتی نداره! این سومین کتاب از رمانهای دریایی کنراده که گوش کردم و البته بهترینشون. از اون کتابهاییه که جا داره مترجمین دیگه هم سراغش بیان. ترجمه فعلی چندان در شان کتاب نیست. اجرای راوی عالیه. بخصوص قطعه دیالوگ جیمی و دانکین در فصل پنجم از درخشانترین اجراهایی بود که در فیدیبو شنیدم.
1
توصیف جزییات بسیار خوب و حتی زیاد از حده اما کلا کتاب مفیدی نیست ، فقط شرایط و حال و هوای دریا نوردی رو توصیف میکنه ،