دستمایه رمان مرز سایه، تجربه خود کنراد بوده است. گویا کنراد در دورهای که زندگیاش را عمدتا بر پهنه دریا میگذرانده، ناگهان بدون هیچ دلیل مشخصی کار خوبش را رها میکند، و حتی بعد از مدتی دچار تشویش و بیتابی عصبی میشود. در همین حیص و بیص، به شکلی ناگهانی به او پیشنهاد میشود که فرماندهی کشتیای به نام اوتاگو را بپذیرد، و کنراد این پیشنهاد وسوسهانگیز را میپذیرد؛ چون از این طریق، در جوانی میتواند برای نخستین بار ناخدا یکم یک کشتی باشد، مقامی که معمولاً به افسران جوان پیشنهاد نمیشده است. و گویا شیوع بیماری در میان ملوانان نیز مستند بوده است.
اما فارغ از این ملاحظات زندگینامهای، در مورد رمان کوتاه مرز سایه که آلبرت گرار آن را از برجستهترین نمونههای رمان کوتاه در ادبیات انگلیسی میداند، گفتنی کم نیست.
در بخشی از رمان آمده است که در زندگی یک خط سایه وجود دارد، مرزی که هشدار میدهد با گذر از آن، از حیطه خامی و جوانی گذشتهاید. و گذر از این مرز، با آزمونی بسیار دشوار و شاق تحقق مییابد. این شاید همان چیزی باشد که بعضی از روانشناسان از آن با عنوان بحران روحی میانسالی یاد میکنند. مرز سایه، مرز گذشتن از حیطه اعتماد به نفس ناپخته و خام جوانی و توهم سادهلوحانه چیرگی بر خود و تقدیر به عرصه شناخت خود و ضعفهای خود، و در نتیجه، رسیدن به قدرت و تسلط بر نفس است.
ادبیات جوزف کنراد واقعا بی نقصه
ترجمه هم عالی بود
این کتاب برای اون دسته از افرادی که روحشون با ادبیات پیوند خورده بسیار لذت بخشه
به امید یک داستان ساده و سطحی و فقط جذاب نباشید