«اینها تواریخ شهر کوچک ما است، و من ورود میکنم تا در تاریخ آن جایی بیابم». اما تاریخی که «ابراهیم یونسی» در «زمستان بیبهار» نوشته، چیزی بیشتر از تاریخ بومی شهر و آبادیهای کردستان است. این کتاب خودنوشتهای از زندگی یک ملت است، یک خانوادهی بزرگ که در زمستان سرد و سخت روزگار به هم میچسبند تا زنده بمانند و دوام بیاورند. این کتاب چیزی بیش از یک خاطرهنگاری یا شرح حال ساده و خودمانی است. این اثر مانند آینهی تمام نمای وقایع تاریخی، اجتماعی و سیاسی در دهههای آغازین 1300 تا دههی 50 و 60 است. یونسی این کتاب را در سال 57 به پایان رسانده و انتشارات نگاه در سال 81 آن را منتشر کرده است.
«تماشاچی صحنه را بهتر میبیند». یونسی در این کتاب همان تماشاچی دانا و آگاهی است که صورتی دوگانه پیدا کرده است، او در حین این که داستان و وقایع زندگی خودش را بازگو میکند، کمی هم دورتر ایستاده و شاهد جریان زندگی در جهان اطرافش است. این کتاب با تولد این نویسنده آغاز میشود و با رهاییاش از زندان به پایان میرسد. او در زندگی خود بهاری نمیبیند. سودای آزادی و آزادگی زودتر از چیزی که فکرش را بکند، نابود میشود و بهای این آزادیخواهی هشت سال زندان است. هشت سال از گرانبهاترین سالهای مردی که فکرهای بزرگی داشت و کارهای بزرگتری میکرد. تنها جوانههای بهار کمرمق زندگی او، خانوادهاش هستند. کسانی که از ازل تا ابد با او بوده و خواهند بود. و اینجاست که در پایان کتاب اعتراف میکند که «تنها کسانی که انتظارمان را میکشند، افراد خانوادهاند...».
مسیر رشد فکری و شخصیتی نویسنده را به خوبی میتوان در این کتاب دنبال کرد. واقعیتهای رویانمایی که تا دیروز شالودهی زندگیاش را میساخت، یکی یکی روی سرش هوار میشود و تازه میبیند که دنیا آنقدرها هم جای قشنگی برای زندگی کردن و عشق ورزیدن نیست. «پس از پایان جنگ جهانی دوم از فرانسه برای معالجه به آلمان میرفتم، و چه خوشحال بودم که به آلمان میرفتم: ما آریایی، آنها آریایی. برادری بودم که به خانهی برادر میرفتم. غمی نداشتم» در کمتر از چند دقیقه تبدیل میشود به «فهمید که عربم» و تنها حسرتی باقی میماند از این که چرا انگلیسی نمیداند تا خودش را کامل و روشن معرفی کند. زمستان بیبهار یکی از آثار تحسین شده در ادبیات معاصر ایران است.
این نویسنده با زیرکی توانسته با کلامی طنز و نیشدار، حتی تلخترین واقعیتهای زندگی را هم به روایتی جذاب و خواندنی تبدیل کند. جادوی صداقت و سادگی کلام این نویسنده است که خواننده را پای حرفهایش مینشاند و او را پابهپای خود در صفحات کتاب پیش میبرد. لحن کلام نویسنده در بخشهای نوزادی و کودکی با دوران نوجوانی و بزرگسالی کاملا متفاوت است. انگار واقعا همان ابراهیم کوچک است که از دید خود دنیا و آدمها را میبیند و برای خواننده تعریف میکند. در دوران نوجوانی جرقههای بلوغ فکری و رفتاری در کلام نویسنده نمود پیدا میکند. اما همین کلام درخورِ مبارزات مردمی و تنشهای اجتماعی و سیاسی دوران، لحنی خشک و خشن پیدا میکند. انگار یونسی با هر فصل این کتاب بار دیگر زاده میشود و میبالد و خواننده را هم با خود همراه میکند. بعید است با درک عمیق پیامهای این کتاب، مخاطبان همان آدمهای قبلی باشند. حالا چیزهای زیادی میدانند که هر چند در دهههای گذشته اتفاق افتاده، اما امروز هم میتوان آنها را در پستوی خانهها و خیابانها دید، هرچند نام جدیدی پیدا کرده باشند و لباس مدرن و زیبایی پوشیده باشند.
یونسی در سال 1305 به دنیا آمده است. او نویسنده و مترجم بزرگی است که به عنوان یکی از مورخان تاریخ کردستان هم شناخته میشود. یونسی در زندگی پرفراز و نشیبش جنگ جهانی دوم و خلع سلطنت رضاخان را میبیند و با پیوستن به توده درگیر جریانات سیاسی پیچیدهای میشود. چیزهایی که به تنهایی برای ساختن وپرداختن یک کتاب پرکشش کافی است. در کنار تمام اینها جزییات دیگری که در زندگی روزمرهی این نویسنده روی داده، هم باعث جذابیت بیشتر این کتاب شده است. «مادرم دو بار گریست»، «شکفتن باغ»، «اندوه شب بیپایان» و «گورستان غریب» بین ماندگارترین آثار این نویسنده هستند. او همچنین آثار متعددی از نویسندگان بزرگی مانند «چارلز دیکنز»، «توماس هاردی»، «لئو تولستوی» و «ماکسیم گورکی» ترجمه کرده است. در سال 82 در جشنوارهی داستاننویسی عذرا از ابراهیم یونسی در کنار «محمود دولتآبادی» تقدیر شد. در همین سال بود که انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در مراسمی ویژه از تلاشهای این نویسنده و پژوهشگر بزرگ تقدیر کرد. ابراهیم یونسی در سال 90 پس از دو سال درگیری با بیماری آلزایمر در تهران درگذشته است.
مادرم جیغ می کشد، مادربزرگ دستپاچه است... بیست و هفت رمضان است. خاله رابعه هنّ و هن کُنان رسیده است، ماتش برده است... مادرم جیغ میزند -و من بیتابم و در جا وول میخورم. بیست و هفت رمضان است، سال هزار و... بقیهاش را نمیدانم... آنها هم نمیدانند. مادربزرگ فقط میگوید بیست و هفت رمضان -و همیشه هم با تعجب- که با این حال چرا این همه نااهل! بیست و هفت رمضان سال هزار و... روز تولد من است...
خاله رابعه رفته است ماما را صدا کند -درد مادرم شدت کرده است، من بیتابم، بازیم گرفته است -مادربزرگ بیقرار است. وای این خاله رابعه چقدر طول داد! خاله رابعه همسایهی ما است... همسایهی همه است. بیخود و بیجهت برای همه کار میکند، برای همه فرمان میبرد، بی هیچ توقّعی، و سپاسگزار همه است –بیخود و بیجهت. خانهی کسی چیزی نمیخورد، همیشه همه چیز خورده است، و همه چیز را همین الان خورده... خدا زیاد کند! با این همه مقدمش در هیچ خانهای گرامی نیست، هر چند همه به او کار میسپارند، و او کار همه را انجام میدهد، بی هیچ چشمداشتی... عیبش این است که همه را همسر و همبر خود میداند...
خاله رابعه هنوز نیامده است، و درد مادرم شدت کرده است، و من بیتابم. خیال دارم به سلامت ورود کنم، و خیال دارم به سلامت از همان بدو ورود پهلوان میدان باشم. میخواهم از همان اول در جریان باشم، همه چیز را ببینم و همه چیز را بدانم...
کافیهی مادربزرگ دردش گرفته.... کافیه مادر من است، دختر تهتغاری خانواده است، از اسمش پیدا است. مادربزرگ پنج دختر آورده است -آخریش مادر من است، کافیه، یعنی که کافی است، دیگر دختر نمیخواهد. و مادرم نقطه پایان این فصل خانوادگی است. اگر اشتباه نکنم مادربزرگ پسری هم داشته به نام مصطفی که ما جز در سرودهای عزا اثری از او ندیدهایم.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 7.۱۸ مگابایت |
تعداد صفحات | 767 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۲۵:۳۴:۰۰ |
نویسنده | ابراهیم یونسی |
ناشر | انتشارات نگاه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۲/۰۸/۱۳ |
قیمت ارزی | 6 دلار |
قیمت چاپی | 55,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
سلام، کتاب خوب وجالبی است.نویسنده خاطرات را با طنز و فکاهی بیان نموده که جذابیت داستان را بیشتر می کند.
سلام حدود سیصد صفحه رو خوندم,عالیه آدم را به اوایل هزار و سیصد میبره
این کتاب فوق العاده ست بسیار عالیه، حتما بخونید
عالی ...زندگینامه مردم ایران محسوب میشه