یکی از محوریترین بحثهایی که پیر بوردیو را از اواخر دهه ۱۹۶۰ به عنوان یک جامعهشناس و انسانشناس متعهد مطرح کرد و نشان داد که وی به دنبال بازگشت به سنتی ریشهدار در جامعهشناسی فرانسه، یعنی دخالت در نظامهای اجتماعی به منظور بهبود آنها و بر اساس شناخت علمی و تجزیه و تحلیل سازوکار آنها است، حوزه آموزش و پرورش و دانشگاهها بود. حساسیت بحث بوردیو - که همچون همیشه آن را به کمک شاگردان پیشین و همکاران آتیاش پیش می ُبرد - صرفا در آن نبود که ادعای دیرینه نظام دموکراتیک ِ مبنی بر برابری همه مردم در آموزش را به مثابه دستاورد بزرگ انقلابهای ملی و امکان تحرک اجتماعی به چالش کشد. بلکه همچنین بسیاری از توهماتی که با جنبش ماه مه ۱۹۶۸ ظاهر شدند و گویای آن بودند که این جنبش توانسته است نظام دانشگاهی فرانسه را زیرورو کرده و نابرابریهای موجود در آن را از میان ببرد، با کتابهای مهمی که بوردیو در زمینه آموزش و پرورش، نظام تحصیلی، دانشگاهها و حرفه جامعهشناس تالیف کرد، به زیر سئوال رفتند.
پرسمان وخط اصلی تفکر بوردیو که از آن پس تا پایان عمر، آن را در دهها کتاب وصدها مقاله و دخالتهای بیپایانش در جدلهای روشنفکرانه و مباحث اجتماعی ادامه داد، در پی نشان دادن و روشن کردن سازوکارهای عمیق چند گزاره بود؛ گزارههایی که امروز کمتر کسی میتواند با قاطعیت آنها را رد کند؛ اما در ابتدای دهه ۱۹۷۰، رویکرد راست، کاملا آنها را نفی میکرد و رویکرد چپ، نسبتا با آنها مخالف بود. پرسمان اصلی بوردیو آن بود که نظام دموکراتیک بر خلاف بزرگترین ادعایش یعنی ایجاد عدالت اجتماعی وشایستهسالاری در سطح جامعه، یعنی به وجود آوردن شانسهای برابر برای همه کشگران اجتماعی در پیشرفت و به دست آوردن حداکثر تحرک اجتماعی مثبت، بیشتر در جهت بازتولید نظامهای اشرافی پیشین و تداوم دادن به سلطه قدرت حاکم، گام برداشته است تا تخریب آنها. این ادعا که دانشگاه و از آن بیشتر مدارس، ابزارهای بزرگ دموکراتیک بودهاند که به همه، شانس آن را میدهند که موقعیت خود را نسبت به موقعیت نسل پیشین بالاتر برده و از امتیازات مادی و غیرمادی بیشتری برخوردار شوند، به نظر بوردیو بزرگترین فریبی بوده که این نظام با آن کنشگران اجمتاعی را «دستکاری» کرده است.
رویکرد بوردیویی از این لحاظ شاید در ابتدا نوعی «ضد دموکراسیگرایی» چپ به نظر بیاید و یا حتی اگر ضدیت بیشتری با او داشته باشیم، گونهای نوافلاطونگرایی مدرن که تمایل بدان داشته باشد که نوعی اشرافیت روشنفکرانه را جایگزین اشرافیت سرمایهدارانه و اقتصادی بکند. اما این گونه داوری سطحی درباره کار بوردیو، با کمترین شناختی از آثار گسترده او، به ناچار کنار میرود، زیرا وی سازوکارهای بازتولید قدرت را نه در یک حوزه بلکه در همه حوزههای اجتماعی از جمله در دانشگاه، در دولت و نظامهای اداری، و حتی در سبک زندگی، سلایق و علایق افراد و روابط بینجنسیتی آنها نشان میدهد. بنابراین مساله بوردیو بیشتر از آنکه مخالفت با ذات ادعای دموکراتیک باشد، مخالفت با نظامهای دستکاری و فریب اجتماعی است که سیاستمداران حرفه ای از آنها استفاده میکنند تا قابلیتهای درونی نظام دموکراتیک را که میتوانند به عناصری مثبت برای جامعه تبدیل شوند یا آنچه وی «دست چپ» یا «دست حمایتگر و زنانه دولت» مینامد، را از بین برده و از خلال ایجاد نظامهای بازتولید سلطه، جامعه دموکراتیک را هر چه بیشتر در آنچه دست راست، مذکر و سرکوبگر دولت مینامد، هدایت کند.
نتیجه از نظر بوردیو روشن است: سیاست ِ سیاستمدارانه، حرفهای و راست، تمام توان خود را در طول دویست سال عمر دمکراتیک، صرف آن کرده است که روح دموکراسی را کُشته و شکلی توخالی از آن را حفظ کند. بدین ترتیب شعارهای انقلابی در آن، یعنی آزادی، برابری و برادری، در قالبهایی دستکاریکننده، افراد را نه تنها به سوی نوعی داروینیسم اجتماعی پیش میبرند که «رقابت» و «نخبهگرایی» را جایگزین اهداف روشنگرانه و انساندوستانه نهفته درنظریه دموکراتیک میکنند تابه بیشترین حد بازتولید سلطه نابرابری را ممکن و حتی تقویت کنند، بلکه سازوکارهایی هرچه بیشتر پیچیده به وجود میآیند تا بتوانند شکل توخالی دموکراتیک و از میانرفتن قابلیتهای دموکراتیک را به صورتهای مختلف «زیباسازی» کرده و گفتمان مدرسه و دانشگاه را در نمونه خوشبینانهشان، چنان در افراد درونی کنند که نظم اجتماعی را به گونهای که هست کاملا «عادلانه» و «شایسته سالارانه» ارزیابی کنند.
با وجود این، اگر بپنداریم که بوردیو نهادهایی چون «مدرسه»، «آموزش و پرورش» و «دانشگاه» را صرفا در بُعد منفی و دستکاریکننده آنها میبیند، یا علم را صرفا در قابلیت آن به سفسطهگری خلاصه میکند، اندیشه او را درک نکردهایم و آن را به نوعی سطحینگری که عموما در مارکسیسم عامیانه بر آن تکیه زده میشود، تقلیل دادهایم. بوردیو برعکس معتقد است که چه مارکسیسم در نمونههای غربی و «پیشرفته» یا شرقی و «جهان سومی»اش، و چه توهماتی که جنبشهایی واقعی اما نیمهتمام چون مه ۱۹۶۸، به همراه آوردند و سبب شدند که بسیاری از دلسوزان اهداف دموکراتیک، بپندارند با نوعی رادیکالیسم چپ میتوان به جنگ نظامهای قدرتمند آموزش و دانشگاه رفت، همه این رویکردها محکوم به شکست هستند؛ زیرا از قالبهایی تبعیت میکنند که او به آنها عنوان «وهم» (ایلوزیو) میدهد و از ساختارهای از پیش تعیینشدهی ایدئولوژیک حرکت میکنند. ساختارهایی که نمیتوانند نه نقش «باور»ها (دکسا) را درست ارزیابی کنند، نه نقش «عادتواره»ها را و نه به خصوص قوانین و روابط بسیار پیچیده و استراتژیهای کنشگران اجتماعی در میدان را.
آنچه در این جلد از کتاب گردآوردهایم، شامل موارد زیر است: یک سخنرانی بسیار طولانی از بوردیو که به صورت کتاب مستقلی در فرانسه به انتشار رسیده است و در کنار آن، همچون جلد نخست، مجموعهای از متون بوردیو و درباره او که به درک اندیشه پیچیده و تودرتوی وی یاری میرساند. شکی نیست که ترجمه آثار و کتابهای بزرگ بوردیو گام مهم بعدی است که باید در این زمینه برداشته شود و البته تاکنون کتابهایی از وی از جمله به وسیله نگارنده این سطور به فارسی برگردانده شدهاند. اما مشکلی اساسی در ترجمه آثار بوردیو وجود دارد و آن زبان بسیار پیچیده او است که حتی برای فرانسویهای تحصیلکرده غیرمتخصص نیز قابل دسترسی نیست. این امر سبب شده است که کتابهایی درباره بوردیو نیز با استقبال بسیار خوبی در جهان روبرو شوند. و همچنین برخی از آثار او که یا به زبان ساده تر و برای مخاطبان گستردهتر نوشته شدهاند همچون «درباره تلویزیون و سلطه ژورنالیسمم» (ترجمه نگارنده) و یا مجموعه دروس کلژ دوفرانس او که به تدریج در حال انتشارهستند و نگارنده نیز دو کتاب از این مجموعه را با عناوین «مانه: یک انقلاب نمادین» و «درباره دولت» را به صورت تدریجی در وبگاه «انسانشناسی و فرهنگ» منتشر میکند تا سپس بهطور کامل و همراه با توضیحات لازم به انتشار برسند. کتاب «انساندانشگاهی» (هومو آکادمیکوس) بوردیو نیز به سیله نگارنده در دست ترجمه است. شکی نیست که آثار مهم بوردیو نیاز به ترجمه دارند؛ اما این ترجمه افزون بر اینکه لزوما باید از زبان اصلی و به وسیله افراد متخصص انجام شوند، اغلب نیاز به یادداشتهایی نیز دارد تا اندیشه او را که به شدت از مصادیق فرانسوی استفاده میکند دستکم در این مصادیقش توضیح دهد. کتاب حاضر جلد دوم از مجموعه دو جلدی است که تلاش کردهایم گامی باشد بدون هیچ ادعایی در شناساندن این تفکر بزرگ قرن بیستم؛ کتابی که بیشک همچون هر کار علمی خالی از کاستی نخواهد بود. به این کتاب پیوستی طولانی نیز افزوده ایم که خانم دکتر بهناز خسروی ترجمه کردهاند و به گفتگوهایی درباره بوردیو اختصاص دارد. در نهایت جای آن است که از دوست وهمکار گرامیام دکترجبار رحمانی وهمکارانش در پژوهشگاه مطالعات فرهنگی برای تشویق من به تدوین این دوکتاب از مجموعه مطالبی که درباره بوردیو در دست داشتیم و انتشارآنها، تشکر و قدردانی کنم.