زیستن در جهان مدرن ملازم است با حسی از اضطراب که از نوجوانی تا لحظهی مرگ تنهایمان نمیگذارد. از ترس بازندهبودن در قمار کنکور گرفته تا جاماندن در مسابقهی مدرک پشت مدرک گرفتن تا بعدها خریدن ماشین و خانه و هی سال پس سال دغدغهی بزرگترکردن هرکدام تا وحشت موفقیت دیگری و حسادت به همکار کمهوشتر اما موفقتر و حتی دعوتنشدن به دورهمی آخر هفته.
دنیای عجیبی است. پر از داستان موفقیتهای دم دست بهشرط بیدارکردن هیولای درون، اراده و ویژن، انرژی مثبت و شاید داشتن یک گاراژ. اما در جهان واقع، در جهانی که آدمهایی خونجگر خوردهاند که شایستهسالاری حاکم باشد نه خون و عقبه و ارث، سختترین کار جهان فرونشاندن اضطراب بازندهبودن است.
رقم بالای اقبال به کتابهای خودیاری که از یکسو انگیزهبخشند و قول میدهند تا آخر هفته میلیاردرمان کنند و آنها که به ما میآموزند اگر سر هفته میلیاردر و موفق نشدیم چطور اعتمادبهنفس لهشدهمان را بازسازی کنیم حکایت از این دارد که ایندست اضطرابها جزء لاینفک دغدغههای انسان مدرن است، چه در قلب کشورهای صنعتی زندگی کند چه در دل خاورمیانه.
تا پیش از خواندن این کتاب برای این ملغمهی جانفرسا اسمی نداشتم. اما دوباتن بهخوبی این اضطراب را تشخیص داده و بر آن نام اضطراب منزلت گذاشته است.
در این کتاب که در دو فصل تنظیم شده ابتدا دلایل این نوع اضطراب تشریح شده و بعد در فصل دوم برای آن راهکارهایی ارائه شده تا اندکی از بار بازندگی در این جهان خشن شایستهسالار کاسته شود. خواندن این کتاب را به هر آن کسی که در نهان به همکلاسی سابق، همکار فعلی یا فلان میکروسلبریتی دنیای مجازی حسادت میکند و از بازندهبودن میترسد پیشنهاد میکنم.
مترجم