معرفی هگل و تفکر او صرفا با طرح مسائلی که وی با آنها رویارو بود به سرانجام نمیرسد؛ زیرا علاوه بر آن، ضروری است ایدئالهایی را نیز از نظر بگذرانیم که وی میکوشید بدانها جامه عمل بپوشاند. چه بود آن ارزشهای بنیادی و اصیلی که هگل بدانها پایبند بود؟ برداشت او از فلسفه چه بود که گمان میکرد میتواند به مدد آن، بدان ارزشها دست یابد؟ پرسشهای مذکور مهمترین پرسشهایی است که آدمی میتواند در باره هر فیلسوفی مطرح سازد، بهویژه آنگاه که نام فیلسوف مورد نظر هگل است. اگر فلسفه هگل را صرفا در چارچوبی فنی تفسیر و تأویل کنیم، چنانکه گویی فلسفه او فقط مجموعهای از براهین، سلسلهای از استنتاجها، یا ساختاری نظاممند است، در فهم آن به جایی نمیرسیم؛ زیرا باز ضروری است پرسشهایی بنیادیتر را مطرح سازیم از جمله اینکه اصلاً این براهین، این استنتاجها و این نظام از برای چه بود. اگرچه هگل غالبا مقاصدش را طوری به بیان درمیآورد که گویی فلسفه فینفسه غایت است و در خدمت هیچ هدف والاتری نیست مگر تأمل نظری و ژرفاندیشی، پیگیری سیر پرورش عقلانی او نشان میدهد که هگل فلسفه را برگزید تا خود را وقف غایاتی اخلاقی، سیاسی و دینی سازد.
ایدئالهای نخستی هگل بر زمینه نهضت رمانتیسم اولیه آلمان بالیدن گرفت، نهضتی که گاه به زبان آلمانی چنین نامیده میشود: Frühromantik». » این نهضت فکری در خلال سالهای ۱۷۹۷ تا ۱۸۰۲ در ینا و برلین شکوفا گشت. رهبران آن فریدریش شلگل، فریدریش فون هاردنبرگ (نووالیس)، فریدریش ویلهلم یوزف شلینگ، فریدریش دانیل شلایرماخر، لودویگ تیک و هولدرلین بودند، که البته شخص اخیر غالبا در حاشیه این نهضت بود تا در متن آن. حلقه رمانتیکها نشستهای خود را در محافل ادبی برلین از قبیل «رائل لوین» و «هنریته هرتس» و گهگاه در خانه آ. و. شلگل در ینا برگزار میکرد. هگل هرچند هرگز در این نشستها حضور نیافت، و تازه زمانی وارد ینا شد که آن «شوریدگی و جنون ادبی» پیشتر از میان رفته بود، عمیقا تحت تأثیر و نفوذ رمانتیکها قرار گرفت. مجراهای حیاتی این تأثیر و نفوذ دوستان نزدیک او، یعنی شلینگ و هولدرلین، بودند. بخشی از نوشتارهای هگل در فرانکفورت، بهویژه گفتارهایی در باب دین و عشق و روح مسیحیت نمونههای بارز روح رمانتیک است.
اگرچه اهمیت میراث رمانتیک بر کسی پوشیده نیست، این امر اخیرا مورد بیتوجهی قرار گرفته، به قسمی که حتی داخل دانستن هگل در نهضت رمانتیسم نیز به امری عجیب و غیرمنتظره بدل گشته است. والتر کاوفمن، شلومو آوینری و گئورگ لوکاچ تنها شمار اندکی از اندیشهگرانی هستند که مصرانه استدلال کردهاند هرگونه تألیف و ترکیب آرای هگل، حتی هگل سالیان نخست، با آرای رمانتیکها از اساس نادرست است. البته این مدعا از برخی وجوهِ بسیار مهم، صادق است. هگل تنها در سالیان پایانی اقامتش در ینا بود که به نظریات و دیدگاههای خاص خویش دست یافت، یعنی درست آنگاه که بر برخی از ایدههای کانونی حلقه رمانتیکها شورید. پیشگفتار کتاب پدیدارشناسی روح در واقع تسویهحساب او با رمانتیکها و انتقاد وی از آنان است. پارهای از این رانههای انتقادی را حتی در گفتارهای نخستین او نیز میتوان مشاهده کرد. لذا، خطاست که هگل را رمانتیک ناب و صاف و سادهای بینگاریم، حتی در آن سالهایی که در فرانکفورت اقامت داشت.