0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
باد ما را خواهد برد

معرفی، خرید و دانلود کتاب باد ما را خواهد برد

درباره باد ما را خواهد برد
قرص ماه می­درخشید و زمین سرد از خورشید در آرامش شب فرو رفته بود. خواهرهای عطارزاده از خنکای شب در کنار هم لذت می­بردند. زهره میل شدیدی برای درددل کردن در خود حس می­کرد، شاید به تأثیر از ستاره­ها بود که نگاه به آسمان داشت و آرام حرف می­زد. ـ برگشتن به گذشته و پیدا کردن دلیل شکست­ها شهامت می­خواد. خرابی­هایی که من از همین الآن می­دونم سبب اصلی اونا فقط خودم بودم. شاید اگر کمی عاقلانه به زندگی نیگاه می­کردم و درست فکر می­کردم، حالا زندگیم به شکل دیگه­ای بود. (به آسمان اشاره کرد.) درست مثل این آسمون، پرستاره و پر زرق و برق که می­تونست همین­طور بمونه اما... اون روزا وقتی تازه از دانشگاه فارغ­التحصیل شدم به سفارش بابا و البته پی­گیری­های مامان توسط آقای توسلی حسابدار یه مدرسه­ی غیرانتفاعی شدم. برای شروع کار عالی بود، مخصوصاً وقتی با دوستانم صحبت می­کردم، می­دیدم که اونا هنوز موفق نشدن کار پیدا کنن. یادش بخیر! همه چیز خوب بود، یا بهتر بگم عالی بود، عالیِ عالی!! همه­ی روزای هفته رو دوست داشتم به جز پنجشنبه­ها، آخه هر پنجشنبه بساط خواستگاری به پا بود. یه طرف قضیه، مامان بود. کی جرأت داشت یه کوچولو اعتراض کنه. تا می­گفتم: «مامان تورو خدا، بی­خیال شین.» چشم و ابرویی بالا می­انداخت، می­گفت: «ببخشید خانوم جون خُمره نداریم تا تورو توش ترشی بندازیم!» بابا هم که هزار ماشاءالله قضیه­َش برای همگی روشنه. نمی­دونم چرا مامان همیشه فکر می­کرد که اگه دیر بجنبه ما موندیم رو دستش! همه خندیدند، شینا گفت: ـ خدارو شکر از این گیرا به من نمی­ده! شراره به شینا چشمکی زد و گفت: ـ درسته، مامان به تو یکی گیر نمی­ده، ولی فکر کنم ما باید به فکر یه خمره باشیم برای تو. این­جور که بوش میاد، حالا حالاها خیال ازدواج نداری. شینا خندید و زهره که می­دید سه جفت چشم مشتاق به او زل زدند خندان گفت: ـ باور کنین حاضر بودم نصف عمرمو بدم، اون لحظه نرسه که مامان جلو مهمونا داد می­زد: «زهره جون، چایی بیار مادر!» با یه عالمه استرس و خجالت سینی چای به دست، لرزان و عرق­ریزان سینی رو جلو دستشون می­گرفتم؛ اونام چارچشی سرتاپای منو مورد بررسی قرار می­دادن، البته یادتونه که خواستگارا، زنونه می­یومدن و گاهی شاه پسرشون تا دم در اونا رو همراهی می­کرد، که ای... خدارو چی دیدی، شاید با دیدن در و دیوار خونه می­فهمید دختری که می­خواد همسرش بشه چه اخلاقی داره! الآن دیگه این ازدواجای سنتی رنگ باختن، پسر و دختر تا سیر هم دیگه­رو نبینند و نچشَن خبری از خواستگاری نیست. به نظر من توی ازدواجای سنتی فقط زن­ها بدبخت نیستن، مردا هم به نوعی بیچاره­َن، چون باید با نظر خواهر و مادر و خاله و عمه و زن عمو و زن دایی همسر آیندهَ­شونو انتخاب کنن....
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
2.۰۸ مگابایت
تعداد صفحات
594 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۱۹:۴۸:۰۰
نویسندهمژگان مظفری
نویسنده دومنشاط داودی
ناشرانتشارات پرسمان
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۷/۱۱/۳۰
قیمت ارزی
3 دلار
قیمت چاپی
20,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۲.۰۸ مگابایت
۵۹۴ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
2
از 5
براساس رأی 4 مخاطب
5
ستاره
0 ٪
4
ستاره
0 ٪
3
ستاره
25 ٪
2
ستاره
50 ٪
1
ستاره
25 ٪
4 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
3

این که شخصیت اول داستان یه دختر پُر خور و دلقک مسلک بود برام جذاب نبود ماجرای کتاب خیلی عاشقانه نیست مثل رمان های دیگه و بیشتر داستان های متفاوت زندگی آدم های مختلف کتاب شرح داده شده این جوری که هر فردی در داستان گذشته و ماجرایی داره

2

با سلام کنابهای خانم مظفری بسیار زیباست اخرین کتابی که تمام کردم امروز بود به نام دهل امیدوارم کتابهای بیشتری ازاین خانم هنرمند بخوانم با سپاس فراوان ??????

1

مطمئن نیستم

2

زیبا

2
(4)
10,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
باد ما را خواهد برد
باد ما را خواهد برد
مژگان مظفری
انتشارات پرسمان
2
(4)
10,000
تومان