کتاب «آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند» مجموعهای از نه داستان کوتاه به قلم «حامد حبیبی» است. این داستانها در بستری واقعگرایانه نوشته شدهاند و گاهی حال و هوای رئالیسم جادویی هم به خود میگیرند. شیوهی روایت داستان سیال ذهن است و مرز بین زمان و مکان اتفاقات گاهی کمرنگ میشود. حبیبی با نوشتن این کتاب، نه فقط طرفداران سبکهای نوگرایانهی داستان فارسی را با خود همراه کرده، که نظر مثبت خیلی از مخاطبان و منتقدان پیشکسوت را هم جلب کرده است. تا جایی که این کتاب توانست در سال 88 برندهی جایزهی بنیاد گلشیری و هفتمین جایزهی ادبی اصفهان شود. همچنین در جایزهی روزی روزگاری هم از این اثر تقدیر شده است. این کتاب از نمونههای قابل تحسین ادبیات معاصر ایران است، کتابی که نشان میدهد هنوز هم میتوان در بازار آشفتهی رمانهای نخنمای آپارتمانی و امروزی، کتابی خوشخوان و جذاب دست گرفت و ساعاتی از خواندنش لذت برد. کتاب آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند در سال 88 در انتشارات ققنوس منتشر شده و انتشارات آوانامه نسخهی صوتی آن را با صدای «میلاد فتوحی» منتشر کرده است.
این کتاب فضای کلیشهای رمان و داستان کوتاه ایرانی را شکسته و موضوعاتی را سوژهی خود قرار داده که هیچ کدام به دیگری شباهت ندارد. با این حال نمیتوان به ارتباط بین داستانها و آدمهای این داستانها شک کرد. در تمام طول کتاب همان فضای آشنای سردرگمی، ترس و تردید حس میشود. آدمها انگار در فضا و مکان اشتباهی ظاهر شدهاند و حتی زبان طنز نویسنده هم بیشتر شبیه به نوعی کمدی اشتباهات است. هنر نویسنده در توصیف اتفاقات و رویدادهای پیچیده و مرموز، آن هم به سبک راشامونی، ستودنی است. در این داستانها هر کس از زاویه و دریچهی دید خودش همه چیز را میبیند و تعریف میکند. کسی قضاوت نمیشود و نویسنده هم اصراری ندارد خوب و بد را به خورد مخاطباش بدهد.
آدمهای این کتاب همه زمینی هستند و نویسنده توانسته به خوبی به تمام این شخصیتها هویت بدهد. توصیفات کتاب دربارهی این افراد چندان ملالآور و خستهکننده نیست و جزییاتی که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. در کنار داستان اصلی کتاب، داستان شخصیتهای دیگر هم با دقت و خط داستانی منسجم نوشته شده است. سرنوشت و داستان زندگی تمام این افراد با هم ارتباطی نامرئی دارد و در نهایت تصویر کاملی از کل داستان به مخاطب میدهد.
زمان و مکان گاهی قابل تشخیص نیست و مثل این است که درست در لحظهای که مخاطب تصور میکند، نبض داستان را دست گرفته، همه چیز به هم میریزد. آن هم نه ناگهانی و تکاندهنده، خیلی آرام و نرم، تا جایی که مخاطب چارهای جز همراهی با این نوسانات ندارد. نوساناتی که حالا کمی هم او را گیج و منگ کرده است. انگار همه چیز را میبیند و میشنود، اما به نوعی آگاهی هم نسبت به وجود پدیدهها و ارتباط نامرئی میان اتفاقات زندگی رسیده است. البته نویسنده هم هیچ ابایی ندارد که مخاطب باهوش و جستوجوگر خود را بازی دهد و او را با خود به این طرف و آن طرف بکشاند. او در طول داستان سرنخهایی در حرفهای قهرمانهایش گذاشته است که به درک ارتباط حوادث و آدمها کمک میکند.
حامد حبیبی نویسندهای جوان است که در سال 57 به دنیا آمده است. او در کنار شاعری، برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان هم کتاب مینویسد. اولین کتاب بلند این نویسنده «ماه و مس» نام دارد که در سال 84 در نشر مرکز منتشر شده و باعث شهرت و محبوبیت او شد. این کتاب در همین سال نامزد دریافت جایزهی بهترین مجموعه داستان جایزه گلشیری و از برندگان بخش ویژهی جایزهی ادبی اصفهان شد. سه سال بعد حبیبی کتاب «جایی که پنچرگیریها تمام میشوند» را نوشت. این کتاب توانست نام حبیبی را در ذهن مخاطبان علاقهمند به ادبیات داستاننویسی فارسی پررنگتر کند. انتشار «بودای رستوران گردباد» در سال 90 هم توانست با نظر مثبت مخاطبان و منتقدان زیادی همراه شود. تا جایی که این کتاب به عنوان اثر برگزیدهی سال انتخاب شد. حامد حبیبی توانسته به دنیای کودکان و نوجوانان هم حال و هوای تازهای بدهد. کتاب «شب هزار و دوم» که با همراهی «مهدی فاتحی» نوشته شده، در سال 92 برندهی نشان نقرهی بهترین کتاب کودک و نوجوان در سومین دورهی جایزهی لاکپشت پرنده شده است.
جنازه را با لحنی گفت که اگر نزدیک پنجره بودم، میپریدم توی خیابان و تا جایی که نفس داشتم، میدویدم. توی آن خانه و وسط شهر ترس برم داشته بود؛ چه برسد به آن که دوتایی میخواستیم جایی برویم که صدایت را فقط گرگها و شغالها میشنیدند. احتمال خطای هدفگیری هم که همیشه وجود دارد، آن هم توی تاریکی شب. دلیل محکمهپسندی است که ردخور ندارد باعث تبرئه میشود. به خودم دلگرمی میدادم که هميشه باید انگیزهای وجود داشته باشد اما جنایات بیانگیزهای که پرونده کاری هر بازپرس باسابقهای را در روز بازنشستگیاش خراب میکنند، قاتلان روانپریشی که در شهر پراکندهاند و خیلی خونسرد کنار شما در اتوبوس مینشینند. آنهایی که کودکی بدی داشتهاند و حالا تصمیم گرفتهاند از اجتماع و از هر جنبندهای انتقام بگیرند، امیدهایم را کمرنگ میکردند.
تا اسباب را توی ماشین ریخت و سوار آن رنجرور شدیم که برای من حکم نعشکش را داشت، دیگر حرفی نزدیم. آن سربالایی را که رد کردیم و حسابی دل و رودهام توی دهانم آمد، چراغهای زرد روی سقف را روشن کرد که به چند متری از مسیر پیش رویمان نور میپاشیدند. وارد کوره راهی شد که دیگر صدایت به احدی نمیرسید. سیاهی درختان دو طرف جاده از آسمان تاریک پشت سرشان بیشتر بود و فکر میکردی اگر این دو چراغ که نورشان را روی خاک و خلها میریزند، یکدفعه خاموش شوند، توی تاریکی حل میشوی. انگار هیچ وقت نبودهای و هیچ خاطرهای از روز و آفتاب نداری. وقتی زد روی ترمز قلبم فشرده شد.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 181.۵۹ مگابایت |
مدت زمان | ۰۳:۱۷:۵۲ |
نویسنده | حامد حبیبی |
راوی | میلادفتوحی |
راوی دوم | میلاد فتوحی |
ناشر | آوانامه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۹/۰۷ |
قیمت ارزی | 8 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
به نظر من داستانها هیچ هیجان اتفاق خاصی نداشت، من نصفه کتاب را راه کردم
کسل کننده و بیسر و تهترین کتابی که گوش کردم