داستان «تصادف شبانه» نوشتهی «پاتریک مودیانو» داستانی عجیب و سراسر ابهام که خواننده را در اولین کلمات با تصادفی غیرمنتظره روبهرو و او را همراه خود وارد داستانی پرفرازونشیب از گذشته تا آینده میکند.
کتاب «تصادف شبانه» Accident nocturne نوشتهی «پاتریک مودیانو» در سال 2003 منتشر شد. این کتاب روایت داستانی خواندنی و پرکشش دربارهی پسری است که تا انتهای داستان بینامونشان است. این پسر در ابتدای داستان طی تصادفی شبانه در یکی از خیابانهای پاریس تمام زندگیاش دستخوش تغییر میشود. او با ماشین زنی به نام «ژاکلین» برخورد میکند که چهرهای آشنا دارد. این پسر در این داستان با این شروع متفاوت وارد تصویرسازی و خاطراتی گنگ میشود و به دنبال این زن شهرگردی میکند.
«پاتریک مودیانو» نویسندهی توانای ادبیات فرانسه داستان کتاب «تصادف شبانه» را به سبک رئالیسم نوشته است. این کتاب نثری روان و خوشخوان دارد و نسخهی صوتیاش در دوازده فصل تهیه شده است. این کتاب از داستانهای خوب ادبیات معاصر فرانسه است که قصهی آن در هالهای از ابهام پیش میرود. شخصیت بینامونشان داستان خود در پی فردی نیمه آشنا است که او را با پاکتی نامه تنها گذاشته است.
«پاتریک مودیانو» Patrick Modiano یکی از چهرههای مهم ادبی فرانسه در 30 ژوئیه سال 1945 در شهر بولونی-بیانکور به دنیا آمد. او در کودکی برادرش را از دست داد و با مادرش زندگی میکرد. او به کمک دوست مادرش که نویسندهای فرانسوی بود به دنیای ادبیات و داستاننویسی علاقهمند شد و به آن راه پیدا کرد. او از دههی شصت میلادی انتشار داستانهایش را آغاز کرد و استعدادش در نوشتن را پرورش داد. او سال 1978 کتاب موفق «خیابان بوتیکهای خاموشم» را به چاپ رساند که در همان سال برنده جایزه گنکور را بهعنوان بهترین کتاب داستانی سال شد. «پاتریک مودیانو» پس از این درخشش تا امروز نوشتن را دنبال کرده و با نثر شعرگونه و پرکشش داستانهای عمیق و خواندنی آفریده است.
«پاتریک مودیانو» که لقب رماننویس پاریس را از آن خودش کرده است یکی از نویسندگان مطرح قرن بیستم میلادی فرانسه است. او در برخی از آثارش چهرهی سیاه و خاکستری جنگ را به تصویر کشیده و انتقادهای خودش را نسبت به مسائل اجتماعی مطرح کرده است. او با سبک منحصربهفردش در سال 1996 موفق به دریافت جایزهی ملی ادبیات و جایزهی بزرگ آکادمی فرانسه شد و در سال 2014 جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد.
آثار «پاتریک مودیانو» به زبان فرانسوی منتشر میشوند و تعداد زیادی از آنها به زبان فارسی ترجمه شدهاند. از آثار او میتوان به «پرسههای شبانه»، «بهار لعنتی»، «خاطرات خفته» و «ماهعسل» اشاره کرد که نسخهی الکترونیکشان در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود هستند.
کتاب صوتی «تصادف شبانه» نوشتهی «پاتریک مودیانو» را ناشر صوتی آوا نامه با صدای «علی دنیوی ساروی» منتشر کرده است که در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است. این اثر را «حسین سلیمانی نژاد» مترجم آثار فرانسوی به فارسی ترجمه کرده و نشر چشمه آن را در سال 1388 منتشر کرده است. «سلیمانی نژاد» مترجم و مدرس زبان فرانسه است و تحصیلاتش را در دانشگاه تربیت مدرس در رشتهی آموزش زبان فرانسه به سرانجام رسانده است. از ترجمههای دیگر او میتوان به «سن عقل» اثر «ژان پل سارتر» و «پنج هفته در بالن» اثر «ژول ورن» اشاره کرد.
همان زمستانی که صدای ضعیف گی روسوت را شنیدم، ماجرای تلخی برایم پیش آمد. آدم سی سال سختی بکشد تا زندگیاش روشنتر و موزونتر از سالهای قبل شود و آنوقت، ناگهان اتفاقی او را به عقب برگرداند. ماه دسامبر بود. تقریباً یکهفتهای میشد که وقتی بیرون میرفتم یا به خانه برمیگشتم، میدیدم زنی در چند متری در ساختمان یا پیادهرو روبهرو بیحرکت ایستاده. هیچوقت قبل از ساعت شش بعدازظهر نمیآمد. این زن قدبلند، مانتویی میپوشید با آستری از پشم گوسفند. شاپو لبه پهنی روی سرش گذاشته و یک کیف بنددار بلوطی از شانهاش آویزان بود. با نگاهش تعقیبم میکرد و با رفتاری تهدیدکننده، از جایش جنب نمیخورد. این زن از کدام کابوس فراموششدهی دوران بچگیام بیرون آمده بود؟ از پنجره خم شدم و نگاه کردم. در پیادهرو منتظر بود و انگار ساختمان را میپایید.
چراغ اتاق را روشن نکردم. غیرممکن بود ببیندم. با آن ساک بنددار، آن کلاه و آن چکمهها، آدم خیال میکرد آشپز یک ارتش تارومار شده است. میترسیدم تا آخر عمرم همینطور جلو خانهام کشیک بدهد و اسبابکشی هم بیفایده باشد، چون ممکن بود هر بار آدرس جدیدم را پیدا کند.
یکشب دیرتر از هميشه برگشتم. هنوز آنجا بود، بیحرکت. میخواستم در ساختمان را باز کنم که آرامآرام نزدیکم آمد. یک پیرزن. با نگاهی جدی به من خیره شد. انگار قصدش این بود که از چیزی خجالت بکشم یا اشتباهی را که مرتکب شدهام، به یاد بیاورم. در سکوت به او زل زدم. عاقبت از خودم پرسیدم چه گناهی از من سر زده؟ دستهایم را در هم قلاب کردم و با صدای آرام و شمردهای گفتم دوست دارم بدانم از من چه میخواهد.
چانهاش را بالا آورد و از دهانش موج ناسزا و بد و بیراه بیرون ریخت. اسم کوچکم را صدا میزد و به من میگفت «تو». یعنی فامیلم بود؟ شاید مدتها پیش دیده بودمش. شاپو لبه پهن، قیافهاش را جدیتر میکرد. زیر نور زرد چراغ، شبیه یک بازیگر سالخوردهی آلمانی به نام لنی ریفنستال شده بود. زندگی و احساسات روی صورت مومیایی شده، بله، مومیاییشدهی آن دختر بدذات و بوالهوس هشتاد سال پیش، جایی نداشت. چشمهای پرندهی شکاری همچنان به من دوخته شده بود. نگاهم را پایین نمیبردم. خندهام گرفته بود. احساس میکردم آماده است نیشم بزند و زهرش را وارد بدنم کند. ولی پشت این حالت هجومی، چیز دروغینی مثل بازی بیاحساس یک هنرپیشه وجود داشت. دوباره مرا به باد فحش گرفت. به در ساختمان تکیه داده بود تا راهم را ببندد.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 233.۹۳ مگابایت |
مدت زمان | ۰۴:۱۳:۵۴ |
نویسنده | پاتریک مودیانو |
مترجم | حسین سلیمانی نژاد |
راوی | علی دنیوی ساروی |
ناشر | آوانامه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۹/۰۳ |
قیمت ارزی | 9 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
کتاب بسیار جالبی بود.پایانش غیر منتظره است و خودم دنبال چنین پایانی نبودم اما حرف داستان در طول داستانه نه پایانش (از اینجا شاید داستان لو بره).در واقع تمام آدم های داستان دچار یک بحران هویت ناشی از نبود عشق و محبت تو زندگیشون هستند.چیزی که باعث میشه جوون ها دور دکتر بوویر جمع بشن بحران هویته و تمام احساس آشنایی پسر با ژاکلین دوسر ژان از لبخند و محبت ژاکلین نشأت گرفته.این رمان به زیبایی دنیایی بی رحم و گل و گشاد رو به تصویر میکشه.جایی که آدمها به سادگی گم میشن (مثل پدر یا هلن) و حتی آدمهای خوب و با احساس مسئولیتی مثل سولیر مجبورند با بدبینی به سایرین نگاه کنند.
بسیار مبهم و گیج کننده س و پُر از اسامی فرانسوی که بیشتر گیجتون میکنه...از اواسطش خسته شدم و فقط دوست داشتم تمومش کنم، این بود که وومدم و نظرات رو خوندم، جالبه که یکی از دوستان گفته بود آخرش غافلگیر شده ولی بدونید هیچ غافلگیری توش نیست و یه داستان مبهمه که فقط نویسنده ش معروفه پس گول برنده نوبل بودن نویسنده رو نخورید...تامام
وای خدا... خیلی خسته شدم. واقعا لازم بود اسم این همه خیابون و کافه و جنگل و... رو بگه؟انگار نویسنده میخواست اطلاعات شهر شناسی اش رو به رخ بکشه... خوبه حالا زحمت خواندن این اسم های سخت با راوی بود. آخراش دیگه سردرد گرفتم راوی خوب بود. ولی خود کتاب رو اصلا توصیه نمیکنم.
بنظرم واقعا ماهرانه نوشته شده، و هر لحظه تورو بیشتر جذب خوندنش میکنه راوی هم بسیار دلنشین و قابل فهم میخواند ممنون...
بسیار داستان ضعیفی داره پر از اسامی بی خود. بدون خط داستان درستو حسابی. خسته کننده بود راستش.
درسته که خوندن کتاب برای روح مفید است اما نه هر کتابی بسیار خسته کننده بود وسطاش ولش کردم
یک داستان چند بعدی، شاید وسطش حس کنین گیج شدین اما اخرش تکان دهنده ست.... عالیه
کسل کننده بود . از گوش دادنش لذت نبردم در طول گوش دادن میل به تمام شدن زودتر داشتم
گیج کننده است متن خوبی نداره صدای راوی هم جالب نیست
به نظرم خیلی خسته کننده و پر از اسامی سخت ... دوست نداشتم