هی! منم، راسکو.
اینجا را نگاه کنید. اینجا جایی است که من باید بنشینم و کمی فکر کنم.
بنایراین به صندلی فکر راسکو رایلی خوش آمدید.
میخواهید با من کمی وقت بگذرانید؟
پس بهتر است مدتی اینجا بنشینیم.
امروز بازهم یک جورهایی توی دردسر افتادم.
بله بازهم، دوباره...
البته اینطور نیست که من دنبال دردسر بگردم، راستش دردسر دنبال من میگردد.
میدانید که... بچهها باید از قانونهای زیادی پیروی کنند!
اما مغز من بعضی وقتها یادش میرود که همهی قانونها را به یاد داشته باشد!
در واقع من هم مثل شما یک بچهی عادی و معمولی هستم.
خوراکی مورد علاقهام شکلات است. ورزش مورد علاقهام پریدن روی تختخواب و رنگ مورد علاقهام هم رنگین کمان است.
کدو؟ آه نه، اصلاً، متشکرم!
میبینید؟ گفتم که، یک بچهی عادی و معمولی هستم.
یک بچهی عادی و معمولی که گاهی توی دردسر میافتد.
مثل امروز؛ اما من فقط میخواستم به معلمم کمک کنم.
از کجا میدانستم که نباید آدمها را به صندلی چسباند؟
آن هم با مقدار کمی چسب دو قلوی خیلی چسبان؟
شما هم این کار را کردهاید دیگر... نه؟!
اُه...!
هرگز؟!
اُه...!
خب، فکر میکنم باید همهی داستان را بشنوید...