«رفقا، لابد تا حالا همهتان شنیدهاید که دیشب خواب عجیبی دیدهام. ولی من بعدا راجع به این خواب صحبت میکنم. الان میخواهم چیز دیگری بگویم. رفقا، من تصور نمیکنم چند ماهی بیشتر از عمرم باقی مانده باشد و خودم را موظف میدانم تمام اندوختهی حکمت و معرفتم را قبل از مرگ در اختیارتان بگذارم. من عمری طولانی کردهام، در خلوت آخورم هم فرصت زیادی برای تفکر داشتهام، و به گمانم میتوانم مدعی شوم که ماهیت زندگی در این کرهی خاک را بهتر از هر حیوان زندهی دیگری درک میکنم. حالا هم میخواهم دقیقا در همین باره با شما صحبت کنم.
خب، رفقا، ماهیت زندگی ما چیست؟ بیایید واقعبین باشیم: زندگی ما سخت و کوتاه و نکبتبار است. ما به دنیا میآییم و غذا فقط به اندازهای گیرمان میآید که زندگی بخور و نمیری داشته باشیم و آن دسته از ما هم که بتوانند طاقت بیاورند، باید تا آخرین لحظهای که جان در بدن دارند کار کنند. وقتی هم که دیگر فایدهای برای کسی نداشته باشیم، با بیرحمیِ تمام سلاخیمان میکنند. هیچ حیوانی در انگلستان نیست که بعد از یکسالگی طعم شادی و آسایش را چشیده باشد. هیچ حیوانی در انگلستان آزاد نیست. زندگی همهی حیوانات در بدبختی و بردگی میگذرد؛ این است حقیقتِ رک و پوستکنده.
ولی آیا صرفا نظام طبیعت اینطور اقتضا میکند؟