هانکه زمانی به سینما آمد که در نقد فیلم، تئاتر، تلویزیون، فلسفه و روانشناسی تجربیات فراوانی اندوخته بود، اما بیش از همه شیفتهی سینما بود: «فلسفه خواندم اما دانشجوی خوبی نبودم، چون بیشتر وقتم در سالنهای سینما میگذشت. دهبار روانی هیچکاک را دیدم تا بفهمم آن صحنهی دوش را چهطور تدوین کرده.» و شاید به همین دلیل اصالت سبک او از همان فیلم نخستش یعنی هفتمین قاره بر تأثیرپذیری از فیلمسازان دیگر برتری داشت. او با حذف ریشهی کُنشِ خشونتبار شخصیتهایش غالباً به سه فرایندِ «ذاتمحوری»، «تربیتمحوری» و «رسانهمحوری» اشاره میکند که سومی مشخصاً وابسته به دورهی متأخر مدرنیته است. او این سه گرایش را در بازیهای مفرح به عنوان آزاردهندهترین فیلمش، ادغام میکند و در بیشتر فیلمهای خود از رخدادی مبتنی بر کنشِ شخصیت به دلالتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میرسد. نگاه او به کنش به عنوان امری ذاتی که لزوماً از هدایت عقل بهره نمیگیرد و به کنش واقع شهرت دارد، ما را به مفهوم بنیادین فیشته در ایدئالیسم آلمانی بازمیگرداند که به کنشِ بالفعل به عنوان عنصر هدایتکننده و نه هدایتشونده توسط عقل اصالت میبخشد. در روبان سفید، تنها فیلم او که در گذشته میگذرد، عنصر هدایتگر به چیزی دور از عقلِ نوجوانانِ کنشگرِ فیلم، یعنی اصول تربیتی تدوینشده توسط کشیش وابسته است و در بیشتر آثار معاصرش، رسانه این وظیفه را بر عهده دارد. او هرگز به دام خودتفسیریِ فیلمهایش نیفتاده و با ارجاع منتقدان به دوباره دیدن فیلمهایش، غالباً از راحت کردن کار آنان برای اثبات مدعایشان با استفاده از گفتوگوهای فیلمساز طفره رفته است. وقتی دارن آرونوفسکی، فیلمساز معتبر امریکایی، از او میپرسد: «آیا فرزندان کشیش در پاسخ معلمشان حقیقت را میگویند؟» پاسخ میدهد: «قضاوتش با شماست!» در جواب سؤال روی گراندمن «آیا روبان سفید به خودویرانگری کودکان نسل رایش سوم اشاره میکند؟»
تازه خریدهام از فیدیبو. لذت بخش و متفاوت.
برای عاشقان سینما غنیمتی است. مدتها منتظر همچین کتابی
بودم. سعید عقیقی هم که حرف نداره هم دانش داره و هم قلم خوب